من در سفرنامههای قبلی یه ویز ویزی کردم در این مورد که ایران از آلپ و سوئیس هیچی کم نداره. خب، باید بگم داره. اونهم نه از جهت منظره یا بنای تاریخی که هنوز فکر میکنم از این نظر چیزی کم نداره بلکه از این جهت که تنها وجود مناظر زیبا و یا ابنیه تاریخی کافی نیست. باید مدیریت و سیستم و نظم و نظامی روی این مکانها باشه تا بشه سفری خوش و آسوده داشت و این مکانها مکانهای توریستی بشن. وقتی که طبیعت شما پر از آشغال باشه و یا مکان ها ی تاریخی پر از کنده کاری و دستنوشته باشه و یا محلی برای استراحت، غذا خوردن و دستشویی تعبیه نشده باشه، به این معناست که مهم نیست در طبیعت بی نظیر ماسال باشید یا معبد چغازنبیل، هنوز فاصله زیادی تا استانداردها دارید. افتخار کردن و الکی باد به غبغب انداختن، تخت جمشید رو که روش یادگاری نوشتیم، تبدیل به یک مرکز توریستی نمیکنه.
باید بگم که ما این سفر رو با تور نرفتیم. تمام برنامه ریزی اش رو نقطه انجام داد. فکر کنم یکماه تمام روش کار کرد. بنابراین باید ازش تشکر کنم بابت این فرصتی که فراهم کرد.
روز اول: دوشنبه 27/3/92:
صبح روز دوشنبه ساعت 7:40 پرواز داشتیم. از اونجا که باید دو، سه ساعت قبل از پرواز توی فرودگاه بود، ساعت 2 صبح از اراک به سمت فرودگاه راه افتادیم و شب رو نخوابیدیم. من از ذوق و نقطه چون طبق معمول تا دقیقه 90 داشت وسیله و اطلاعات جمع میکرد. (بی انصافیه اگه نگم که اگر وسیله جمع کردن نقطه نباشه من رو آب میبره تو سفر.)
خلاصه حدود ساعت 5 صبح به فرودگاه امام رسیدیم و ماشین رو جلوی ورودی پارک کردیم. (نکته داره بعدا میگم) و من اولین بار از زمانی که عقل به کله ام اومده پایم را در فرودگاه نهادم. اولین چیزی که پیش آمد سردرگمی بود. چون نه ما میدونستیم چه باید بکنیم نه اینکه راهنمایی وجود داشت. همینطور ربع ساعتی دور خودمون گیجی خوردیم تا خانم خوش صدایی که پروازها رو اعلام میکنه پیدا کرده و صادقانه گفتیم دخترم ما اولین بارمونه، قشنگ از اول توضیح بده ببینیم چه گلی باید به سرمون بگیریم. رفتیم توی صف واستادیم که چمدون ها چک و تفتیش بدنی انجام میشد. جالبه که از همینجا یعنی اول بسم اله باید از عزیزان جدا بشید و خداحافظی کنید چون وقتی از این گیت رد شدید دیگه راه برگشت نداره که به نظرم اصلا جالب نیست و توی فرودگاه ترکیه هم اینطوری نبود. بنابراین روبوسی و خداحافظی نموده، چمدون ها رو روی ریل گذاشتیم و خانوما جدا ، آقایون جدا از گیت رد شدیم.
عزیزانی که مثل ما اولین باره که با هواپیما سفر میکنید این قسمت مال شماست: یکسری وسایل هست که نمیتونید با خودتون ببرید توی هواپیما، از جمله، طناب و اسپری و افشانه و تفنگ اسباب بازی و … که اونجا نوشته، بنابراین این وسایل رو توی چمدون هایی بذارید که تحویل میدید و توی کوله یا چمدونی که توی هواپیما میبرید نذارید، چون یه گیت دیگه هست که دقیق تر بازرسی میکنه و اینا رو در میاره میاندازه دور.
خلاصه از اینجا که رد شدیم، باز یه خورده گیج و ویج بودیم. تا اینکه همون خانم صدا قشنگ شماره پرواز و گیتی که باید چمدون ها رو تحویل میدادیم اعلام کرد، که خوشبختانه ما همون اطراف بودیم و بدو بدو رفتیم و چمدون ها رو تحویل دادیم و کارت پرواز گرفتیم.
بعد از این مرحله رفتیم دستشویی! : )
بعد باید برید تو صف برای بررسی گذرنامه، اینجا باید پاسپورت، کارت پرواز و فیش عوارض خروج از کشور رو نشون بدید. بعد از این که از این گیت هم به سلامتی عبور کردید، بدوید برای گرفتن ارز مسافرتی که از همه طاقتفرساتره و فکر کنم اصولا دلیل سه ساعت زودتر آمدن همین باشه، چون همه اینکارا که تا اینجا انجام دادیم چهل و پنج دقیقه طول کشید ولی واسه ارز مسافرتی دست کم یکساعت توی صف بودیم. اونهم با حجاج و کربلایی های محترم که گویا صف و نوبت توی مرامشون نیست. اینجا باید حواله ای رو که قبلا با مشقت از بانک ملت تهیه کردید ( برای اینکار باید پنج رو قبل از پرواز به بانک ملت مراجعه کنید، نذارید روز آخر ممکنه به مشکل بر بخورید) در بیارید و روش بنویسید 300 دلار دریافت شد، امضا و تلفن بزنید و اگر به سلامتی به باجه رسیدید با پاسپورت تحویل بدید و ارز رو بگیرید.
بعد از گرفتن ارز دیگه وقت زیادی نمونده بود، یه صبحانه کوچیک خوردیم و به سمت گیت بعدی راه افتادیم. اینجا دوباره وسایلی که همراهتون هست چک میشه و در صورت لزوم و تشخیص بازرسی بدنی میشید. بعد باید برید به سمت آخرین گیت که شماره اش روی کارت پروازتون هست و معمولا از بلندگو هم اعلام میشه که مسافرین شماره پرواز فلان به گیت فلان مراجعه کنن.
نکته: همه قسمتها دستشویی داره، هول نشید.
دیگه این شش خان رستم رو ما به سلامتی رد کردیم کارت پرواز رو تحویل دادیم و رفتیم سوار قوطی ساردین شدیم.
آقا، اگر توان مالیتون تا حدی هم جواب میده به نظر من که با پرواز هما نرید و با هواپیماییهای خارجی سفر کنید. حالا من بقیه هواپیماییهای ایران رو نمیدونم ولی دقیقا قوطی ساردین بود هواپیمای ما. یعنی قربون اتوبوس. خیلی ناراحت و تنگ بود، صندلیاش هم به اندازه یه میل عقب میرفت اونم برای خالی نبودن عریضه گذاشته بودن.عزیزانی که ترس از فضای بسته دارن سوار نشن.
خلاصه نشستیم و خوشحال و ذوق زده و نیش تا بناگوش باز، داشتیم شوخی میکردیم راجع به اینکه الان یگان ویژه میاد میریزه هواپیما رو میگیره، با هلیکوپتر میان دم پنجره ما رو میبرن و از این حرفا که دقیقا یه دقیقه مونده به پرواز از بلندگو اسممون رو به این شکل صدا زدن: ” آقای س و آقای ن به درب جلویی هواپیما مراجعه کنن” ما که اول باور نکردیم ما باشیم، به خصوص که فامیلی من رو هم به صورت آقا ذکر کردن. بعد که دوباره صدا زدن دیدیم نه، خودمونیم. خلاصه سکته مغزی زدیم و تا درب ورودی چهار دست و پا خزیدیم.پاسپورت من رو چک کردن و گفتن برید به سلامت. ظاهرا اسم اینجانب براشون سردرگمی ایجاد کرده بود که خانومه یا آقا! این اون خان هفتم بود که من اون بالا جا انداختم.
من چنان به رعشه افتاده بودم موقع تحویل پاسپورت که گفتم اگه گیر دادن میگم من پارکینسون دارم، دارم میرم واسه درمان، التماس دعا!
عزیز من، شیش تا گیت گذاشتین، صد و پنجاه بار پاسپورت رو چک میکنین، این چه کاریه آخه؟! جوان مردم رو پیر کردید شما. دقت بفرمایید، اینطوری نکنید با بچههای مردم. بعد از عمری اومدیم یه سفر ترکیه بریم. از این به بعد بنده خودم داوطلبانه دوباره از همه گیتها عبور میکنم ایشاله اسمم جا بیافته!
در حالیکه کمرمون از تنگی جا و ترس گرفته بود، نشستیم و دیگه اصلا نفهمیدیم کی بلند شد هواپیما! ناگفته نماند خیلی هم خندیدیم بعدش به حالت خودمون.
بعد از اندکی صبحانه آوردن که خوب بود و خیلی هم گشنه بودیم ته ظرفها رو هم لیسیدیم. بعدش دیگه سعی کردیم بخوابیم که اصلا ممکن نبود. هر از گاهی هم نقطه دوربینش رو از جلوی دماغ بغل دستی که کنار پنجره بود رد میکرد و چلیک! یه عکس میگرفت و طرف رو بیدار میکرد. خلاصه بغل دستیمون هم نتونست بخوابه.
نکته 1: قابل توجه هواپیمایی محترم هما، عزیزان، این کارتی رو که تهیه کردین که شرایط اضطراری رو توضیح بده، بذارین توی موزه ( چون فکر کنم مال روز اول انقلاب باشه). بدین قشنگ، اینهمه بچه هنرمند ریخته توی کشور، براتون از اول تصویرسازی کنه، معلوم باشه چی به چیه! خیلی زشته که هیچی خطرناکم هست.
نکته2: یادتون باشه قرص ضد تهوع (متوکلوپرامید) ببرید که اگه مثل من حال تهوع گرفتید مجبور نیشید یک ساعت با نفسهای عمیق و تفکرات یوگایی خودتون رو کنترل کنید. بازم شکر خدا گلاب به روتون، استفراغ نکردم و گرنه با تخم مرغی که صبحانه میل شده بود معلوم نبود توی اون یه گُله جا چی میشد!
(واااااااااای هنوز به ترکیه نرسیدیم دو صفحه شد، رمان داره میشه به جای سفرنامه)
خلاصه… با یه تکون نشستیم و به ترکیه خوش آمدید!
فضای فرودگاه آتاتورک کاملا با فضای فرودگاه امام متفاوت بود. فضا باز و رنگارنگ بود و اصلا حس امنیتی فرودگاه امام رو نداشت. رفتیم توی صف برای چک کردن پاسپورت که خیلی هم شلوغ بود. بعد از اینکه پاسپورت ممهور شد، رفتیم و چمدونها رو گرفتیم، و اینجانب با مراجعه به دستشویی از شر حجاب اجباری خلاص شدم.
بعد همونجا توی فرودگاه رفتیم بانک و مقداری از دلارها رو لیر کردیم. در قسمت پایین فرودگاه مترو هست. خیلی به صرفه است اگر از سیستم حمل و نقل عمومی استفاده کنین ولی خوبه که قبلش نقشه مترو رو از اینترنت بگیرید و اسم ایستگاهها و مسیرهای احتمالی تون رو چک کنید. اگر بخواین ژتون بخرین برای هر بار باید 3 لیر بدین اما اگر استانبول کارت داشته باشین هر سفر 2 لیر تمام میشه.
ما اولش که کارت نداشتیم بنابراین از دستگاهی که در زیر میبینید 2 تا ژتون خریدیم.
نکته: طرز کار دستگاه: پول رو وارد میکنید، که باید سکه 1 لیری (سه تا) یا اسکناس 5 لیری یا 10 لیری باشه، بعد ژتون و بقیه پولتون رو پس میده. نترسید نمیخوره پول رو.
مترو اونها با ما فرق داشت و با اینکه به نظر میامد گنجایشش کمتره ( که یه دلیلش صندلیهای راحتتر بود) ولی اصلا شلوغی اذیت نمیکرد. از نکات جالب این بود که پسران جوان به محض اینکه خانومی میامد به خصوص خانمهایی که سن و سال داشتن و یا کلا فرد مسنی وارد میشد، بدون تردید از جاشون بلند میشدن و بدون اسثتنا هر وقت سوار شدیم من این موضوع رو دیدم. دیدن انسانهایی که رعایت حال همدیگه رو میکنن خیلی…نمیدونم خیلی چی بود. یه حس خاصی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم! توی خود مترو و اتوبوسها هم برچسبهایی که این کار رو تشویق میکرد دیده میشد.
خلاصه ایستگاه اکسارا پیاده شدیم. باید سوار اتوبوس میشدیم و میرفتیم ایستگاه شیشانه که هتلمون اونجا بود. کمی سخت گذشت و گیج شدیم. اینجا من یه خورده حس غربت کردم. این حس که کسی زبان آدم رو نفهمه و نتونه راهنمایی کنه… ( چون کسی انگلیسی هم بلد نبود) ولی بلاخره با لال بازی و ترکی و انگلیسی و فارسی ایستگاه رو پیدا کردیم. به خصوص یک دکهدار بود که خیلی کمک کرد. به طور کلی به نظر میاد میشه به دکهدارها اعتماد کرد، ما دو مورد برخورد داشتیم و خیلی خوب بودن. از همون دکهدار استامبول کارت خریدیم (7 لیر) و 10 لیر هم شارژش کردیم. و از اینجای سفر دیگه هر مسیر برامون نفری 2 لیر افتاد.
سوار اتوبوس شدیم و ایستگاه شیشانه پیاده شدیم. و رفتیم هتل. اینجا هم راننده اتوبوس حواسش به ما بود و وقتی به ایستگاه رسیدیم بهمون ندا داد، گرچه خودمون فهمیدیم که رسیدیم چون مثل آدم تابلو داشت هر ایستگاه. حدود ساعت 1 رسیدیم هتل. با توجه به اینکه شب قبل نخوابیده بودیم خیلی خسته بودیم و منم بدجوری سردرد داشتم، مسکن خوردم و خوابیدیم تا ساعت 6.
ساعت 6 عصر اومدیم بیرون و رفتیم به سمت برج گالاتا که نزدیک هتل بود. به طور کلی من یه خورده مبهوت بودم هنوز. از اول که اومدم همش درگیر این بودم که ببینم روسری و حجاب نداشتن چه حسی داره. رنگارنگی لباسها و آدمها برام جالب بود. اینکه آدمها اونطور که دوست دارن لباس بپوشن واقعا زیباست. تفاوت و تنوع و سلیقهها واقعا قشنگه. شاید در مورد ترکیه این بیشتر نمود داشته باشه چون هم باحجاب و هم بیحجاب داره. و با حجابها واقعا محجبهاند. توی فرودگاه هم فقط ایرانی ها بودن که تکلیفشون معلوم نبود که بلاخره حجاب دارن یا نه و خانمهاشون ( از جمله و بدتر از هم خودم) یه قیافه شلختهای داشتن. حتی به نظر من از اونهایی که روبنده داشتن ما خیلی بدتر و آشفتهتر بودیم.
بگذریم… رفتیم برج گالاتا رو از بیرون دیدیم. ورودیش 13 لیر بود و ما هم برنامه نریخته بودیم برای اینکه ببینیمش، فکر نکنم چیز خاصی هم بود. فقط اگر برید بالا احتمالا منظره زیبایی داره. ولی دور برج یه میدون کوچیک هست که خیلی قشنگه. مردم گروه گروه نشسته بودن، چیزی میخوردن و مینوشیدن و گپ میزدن. یه باد خنک و ملایم هم میامد به طور کلی غروبها هوا عالی بود.
برج گالاتا و در زیر میدان آن
از همینجای سفر من چشمم به جمال حیواناتی که با راحتی خیال و آسودگی زندگی میکردند روشن شد. پر بود از سگ و گربه و مرغ دریایی! که بدون ترس از آدمها ( و آدمهایی که بدون ترس از حیوانات) به صورت مسالمتآمیز در کنار هم زندگی میکردن. همه غذاهای اضافهشون رو به حیوانات میدادن و گهگاهی دست نوازشی به سرشون میکشیدن. حیوانات از تمیزی برق میزدن و به گوش اغلب سگها یه پلاک آویزون بود که دقیقا نمیدونم برای چی بود ولی احتمالا شهرداری واکسینه کرده بودشون یا همچین چیزایی. برای همین تصمیم گرفتم که :” ملت متمدن، ملتی است که زیست مسالمت آمیز با حیوانات داشته باشد”
دیگه بعدش رفتیم روی پل گالاتا یه دوری زدیم. منظره رستورانها، انواع دستفروشها که چرخهای دستیهای قشنگ و یکدست و هماهنگی داشتن و چیزایی که برای ما عجیب غریب بود میفروختن، جالب و زیبا بود.
پل گالاتا
روز دوم: سه شنبه 28/3/92
برنامه بازدید از مسجد ایاصوفیه بود. بنابراین صبحانهای رو که روز قبل از سوپرمارکتی محله شامل: نان و پنیر تهیه کرده بودیم، با چای خوردیم خیلی هم چسبید و خوشمزه بود.
نکته: به نظر ما نیاز نیست که اتاقتون رو با صبحانه رزرو کنید که به احتمال زیاد براتون گرون هم میافته. مثلا هتل ما صبحانهاش 3 یورو برای هر نفر بود. اما ما کلا فکر کنم 4 روز صبحانه برامون 6 لیر تمام شد. البته خوبیاش این بود که اتاق هتل کتری برقی داشت و ما هم چای لیپتون برده بودیم.
با تراموا رفتیم مسجد ایاصوفیه پیاده شدیم. نفری 25 لیر ورودیش بود. و بازدیدش 2 ساعت طول کشید. جای جالبی بود دیگه اطلاعات نمیدم چون میتونین توی اینترنت توضیحاتش رو پیدا کنین. اما یکی دونکته جالب که نقطه بهشون توجه کرد رو میگم:حتما میدونید که ایاصوفیه اول کلیسا بوده و بعد تبدیل به مسجد شده، جالب بود که خیلی از المانهای مسیحیت هنوز موجود بودن. یعنی نزده بودن به صورت طالبانی همهچی رو خراب کنن. مثلا شیشههای رنگی که توی محراب کلیسا هست هنوز موجود بود فقط اسامی مقدس اسلامی رو بهشون اضافه کرده بودن. یا اینکه محراب مسلمانها رو که کمی با عمود محراب کلیسا تفاوت داشت، بدون دست زدن و تغییر شکل محراب اصلی کلیسا در کنارش ساخته بودن. جالب بود.
نمای بیرونی کلیسا-مسجد ایاصوفیه
اما برای من جاذبه گردشگری مسجد یه گربه نر بود که همچین خیلی با اعتمادبنفس، انگار که وظیفهاش و بهش پول میدن، از توی حیاط اومد از بین اونهمه جمعیت رد شد و رفت شروع کرد به چسیدن به در و دیوار! البته به اینکار گربه نر میگن اسپری کردن که محدودهاش رو مشخص میکنه. ولی اینکه این حیوان از کسی نمیترسید کسی هم کاری بهش نداشت که دیوار کلیسا-مسجد رو مزین میکرد خیلی جالب بود. کلی خندیدم به حرکتش.
گربه مسجد ایاصوفیه
بازدید از مسجد حدود 2 ساعت طول کشید که بیشترش رو من عین هیزها دنبال دخترای مردم راه افتادم و عکس گرفتم بس که زیبا بودن. بعدش دیگه رفتیم برای نهار.
نکته: به قول نقطه غذا توی ترکیه یه صنعته. بینهایت انتخاب پیش رو دارید برای غذا خوردن. انواع و اقسام رستورانها و دکهها و فست فود. مثه اینجا نیست که میری توی شهری باید سه ساعت بگردی یه جا برای خوردن پیدا کنی. حتی نزدیک هتل ما (که خیلی به مرکز شهر نزدیک نبود) کلی غذاخوری و رستوران بود. بعد بینهایت هم تنوع داره این غذاها و همینطور تفاوت در قیمت. ما غذا از نفری 3 لیر تا 20 لیر غذا خوردیم.البته اولش شاید یه کم سخت باشه. چون نمیدونید چی به چیه. اینکه قیمتش مثلا 10 لیره، حجمش چقدره؟ توش چیه؟ سیر میشید یا نه؟ ولی کلا رستوراندارها باحوصله همهچی رو توضیح میدن از جمله اینکه غذا شامل چیه. بعد از اون جالبتر این بود که به غیر از فستفودها، بقیه غذاها تقریبا جلوی چشم شما درست و توی ویترین چیده میشه.
نکته: به طور کلی من متوجه شدم وقتی واقعا به آدم خوش میگذره، به راحتی و بدون دغدعه و فشار مثلا در پارک قشنگی نشستی، مهم نیست چی میخوری و حتی کمتر گرسنه میشی. دستکم برای من که اینطور بود. با اینکه در روز کلی راه میرفتیم و فعالیت میکردیم اما من فقط یکبار در این چهار روز احساس گرسنگی کردم و واقعا برام مهم نبود که حتما مثلا برنج یا گوشت بخورم. یا چیزی که بهش بشه گفت شام و ناهار. نان و پنیر هم اغلب اوقات میتونست برام لذتبخش باشه.
ویترین غذا!
خلاصه (یکی نیست بگه اره خیلی خلاصه میگی جون خودت) بعد رفتیم برای بازدید از مسجد سلطاناحمد معروف به مسجد آبی. برای ورود به این مسجد خانمها باید سرشون پوشیده باشه، آقایون هم نمیتونن شلوارک بپوشن. موقع ورود یه لنگ به آقایونی که شلوارک دارن و یه پارچه به خانمها میدن. به خانمهای هم که دیگه خیلی تاپ و شلوارکی میان یه چیزی مثل گان اتاق عمل میدن. کفشاتون رو هم باید دربیارید بذارید توی پلاستیک، بگیرید دستتون. مردم ممالک غیراسلامی در این مرحله کلی تفریح کردند و به سر و وضع هم خندیدند اما اینجانب حرص تناول نمودم دیگه توضیح نمیدم چرا. چون مشخصه.توی مسجد هم یه قسمت بود فقط آقایون اجازه داشتن برن.بوی پا هم میامد در مسجد. غیر از این نباید انتظار میداشتم.
تابلوی ورودی مسجد آبی که در آن نکاتی از جمله بوسه ممنوع! نوشته شده.(از سمت راست سومی)
از نکات جالب در این تابلو علامت بوسیدن ممنوع بود. چه چیزایی که آدم نمیبینه در دنیا!
گفته شده بود که بزرگترین لوستر جهان در این مسجد هست. اما اگر به قصد دیدن این لوستر میرید الکی خودتون رو خسته نکنید. چون همون ریسه خودمونه که با زحمت و مشقت بیشتری کشیدنش از سقف مسجد، قشنگ که نیست، هیچی نمای سقف مسجد رو هم خراب کرده.خلاصه به نظر من نمای بیرونیاش بسیار زیباتر و جذابتر از توش بود.
جالبتر اینکه توی مسجد هم دستشوییاش پولی بود. نمیدونم گفتم یا نه ولی به طور کلی دستشویی عمومی بسیار زیاده و در هر مرکز توریسی، پارک یا مرکز خرید کلی دستشویی عمومی تمیز و شیک هست که باید یک لیر برای استفادهاش داد. اما فکر نمیکردم دستشویی مسجد هم پولی باشه.
بعد از بازدید از مسجد آبی، رفتیم بستنی خوردیم. گرچه این جمله ساده است و هیچ بار سفرنامهای یا توریستی نداره، اما باید بگم که دوستان، دقت کنید، یا اونچیزی که ما خوردیم بستنی نبود، یا چیزایی که اینجا میخوریم بستنی نیستن. چون طعم بهشتی میداد. اونوقت من میگم بستنی دوست ندارم. اگه بستنی اونه من شام و نهار بستنی میخورم. هر اسکوپ بستنی 2 لیره، ما نفری دو اسکوپ گرفتیم. بعد قشنگ زیر نون این بستنی رو یه کاغذ گذاشته بودن که اگه آب شد شره نکنه تا توی آستین. یکی از اسکوپها رو پستهای گرفتیم، بس که پسته داشت و جویدم فکم درد گرفت. نه مثه نمونههای وطنی که باید تیم جستجو برای پیدا کردن پستهها راه انداخت. خلاصه حتما بستنی بخورید.
بعدش باتراموا رفتیم مرکز خرید فروم استانبول. ایضا اگر آن اسمش مرکز خرید هست اینایی که ما اینجا بهش میگیم مرکز خرید بقالیه. من نفهمیدم دقیقا چند طبقه داشت ولی ما سه ساعت صرف همان طبقه ورودی کردیم ولی موفق نشدیم از جلوی همه مغازهها فقط رد بشیم. چه بگویم از تنوع پوشاک، از تنوع رنگ، از تنوع قیمت. هر سلیقهای رو به نظرم راضی نگه میداشت. همه فروشگاهها بزرگ. نه ببخشید، پهناور.
من اولش که وارد شدم، فکر کردم اینجام مثه ایران فروشندهها راه میافتن دنبال آدم که هم مراقب باشن چیزی بلند نکنی هم بلاخره تو رودربایستی مجبورت کنن دست خالی نری بیرون از مغازه. واسه همین مثل متوهمها همش از روی شونهام پشت سرمو نگاه میکردم ببینم کسی در تعقیبم هست یا نه. بعد یه مدت دیدم نه، مثه اینکه کسی نمیاد دنبال آدم. با خیال راحت نگاه میکردم اما مودبانه و محجوبانه، بدون اینکه باز کنم تای لباسها رو ، قیمت و سایز رو از روی اتیکتهاش میخوندم. بعد دیدم بقیه ملت باز میکنن، اندازه میکنن، تار و پود لباس را میجویند، بدون تا کردن دوباره میذارن و میرن یکی دیگه بر میدارن. گفتیم جل الخالق، جل الخالق ایولله! ما هم افتادیم به تقلید، یکی دو تا تیشرت باز کردیم، هی هم سعی میکردیم تا کنیم اولش بذاریم، دیدم نه نیازی نیست، یک عده بودند، کارشون این بود که بیان اونایی که شما بهم ریختی، تا کنن، مرتب بذارن سر جاش. هر چی دلتون میخواد بر دارید امتحان کنید، برید توی اتاق پرو بپوشید، اگر نخواستید همونجا توی اتاق پرو بذارید، میان بر میدان میذارن سرجاش. اینه که خرید لذت بخش میشه. مام دیگه دیدیم اینطوریه حیرون و ذوقزده از این سر به اون سر دویدیم و تای لباسها رو باز کردیم و دل سیر بررسی نمودیم تا اینکه حس کردیم پاها داره قطع میشه. برگشتیم به هتل.
نکته: دستشویی های این مرکز خرید، (که در هر طبقه چند تا بودند، پولی نیست)
ماجرای دو روز بعدی اقامت ما در استانبول را در قسمت بعد بخوانید….:)
نقطه و هتاو گرامی،
سلام. با این اوصاف حسابی خوش گذشته است و دیگر لازم نیست بگویم امیدوارم خوش گذشته باشد. به هر حال سفر کردن دل انگیز است. سفرنامه های هتاو کم کم دارند سبک و سیاق به خود می گیرند؛ و البته عناصر خیلی مهم شان یکی سگ و گربه است و دیگری دستشویی!
نوشته جالبی بود، زحمت کشیدید؛ ای کاش می شد عکس های بیشتری (مخصوصاً از آثار هنری) باشد، به خصوص مسجد ایاصوفیه که گرچه در اینترنت و کتابهای هنر هم هست اما به هر حال زاویه دید فرق می کند.
منتظر قسمت دوم هستم.
خیلی خیلی ممنون.
به به آفرین چه حرکتی .همیشه به سفر .حالا دیگه میتونیم بگیم دوستامون سفرهی خارجی زیادی رفتن از جمله ترکیه . روزهای شادتر براتون آرزو میکنم….فکر میکنم نظمی که خارجی ها دارن این نوع سفرها رو دلپذیرتر میکنه .به امید اینکه روزی بشه تو ایران بی دغدغه سفر کنیم و سفر کنند …..
عکسای بیشتر لطفا….منتظر بخش دوم هستیم
سلام به هتاو و نقطه مطمئنم كه به هردوتون خوش گذشته من رو هم يه جورايي وسوسه كردين
من از اونجايي كه توي هواپيما شما را صدا كردند خيلي خوشم آمد راستي پاسپورت نقطه هم چك كردن؟
پس اهالي بين المللي شد…
الف. عزیز
ممنون از لطفتان. قسمت دوم آماده است. انتخاب عکس ها رو به نقطه واگذار کردم. احتمالا راضی میشین.
میترا جان
سلام. سفرهای خارجی زیادی؟!!!!!! یه دونه رفتیم. خودتون هم برنامه بریزید برید کم کم. عکسهای بیشتر هم نقطه میذاره.
ن. کسری عزیز
ممنون. بله وسوسه بشید و برید. خیلی خوب بود.نه دیگه پاسپورت نقطه رو چک نکردن.
هتاو و نقطه عزیز!!
به به!! به به! همیشه به سفر. بسیار زیبا و روان محیط رو به تصویر کشیده بودی. ممنون.
بی نام عزیز
ممنون
خاک بر سر ما.
کشوری که با خون کرد و ارمنی ساخته شده باید بدون نفت و گاز و طلا از ایران با این همه جاذبه طبیعی و تاریخی و ثروت خدادادی جلو بیافته.
هرچند بخشی از صنعت توریسم صنعت س.ک.س است که با ناموسفروشی و قوادی انجام میشه که مبارکشون باشه
مرسی عز اطلاعات جالب و مفیدتون. من از خوندن سفرنامه شما لذت بردم.
یعنی عاشقتم دختر با این طرز نوشتنت خدایی لایق رمان نوشتنی ایشالا همیشه سلامت باشی
با سلام مرسی خیلی عالی بود من و همسرم دو ماه دیگه راهی استانبولیم واقعا بهمون کمک میکنه حداقل از لحاظ فکری