همه ما حداقل یک مرد گندهی غیرهمجنسگرا را میشناسیم که برای تمدد اعصاب گلدوزی میکند و احتمالاً بیشتر از آن، زنانی را که کمربند مشکی کاراته دارند و در کیف ورزشیشان وسایل آرایش پیدا نمیشود. همه ما مردانی را به عینه میشناسیم که از فوتبال متنفرند و زنانی را که عاشقش هستند. دانشگاهیان این را عدم انطباق جنسیتی میخوانند و به همین دلیل باعث میشوند مسئلهای نادر و یا دستکم بر خلاف نظم موجود به نظر برسد. بنیادگرایان از آن میترسند و تحقیر میکنند (به گمانم مشکلشان این است که از کجا بفهمیم کی به کیست و چی به چیست؟) خواه لیدی دویل[1] باشید (خانمانه ولی محکم مثل صخره) یا بیل گیتس (رقیبی بیرحم اما مودب) اغلب ما آمیختهای از ویژگیهای شخصیتی هستیم، و از نظر سبکهای جنسیتی نسبت به قبل تنوع بیشتری کسب کردهایم، اما همچنان نگرانیم که این آمیخته تازه چگونه مورد پذیرش و درک دیگران قرار میگیرد.
دلمان میخواهد که دخترانمان قوی، متکی به خود و سالم باشند – اما نه آنقدر که هیچ پسری برای مجلس رقص جشن فارغالتحصیلی دعوتشان نکند. با این حال همه ما شک داریم، حتی اگر دلمان هم نخواهد، که برای یک دختر، قوی، باهوش و سالم بودن همیشه شاخص قابل اتکایی نیست به خصوص جایی که پای انتخاب شدن به عنوان همرقص جشن فارغالتحصیلی در میان باشد. دلمان میخواهد که پسرانمان حساس و مهربان باشند، ولی نه آنقدر که دوستانشان مسخرهشان کنند (یا توسری بخورند). در کجای سیر تکاملیمان رفتار خوب و سواد، ملک طلق مردان همجنسگرا شده که محوریت تمام کمدیهای تلویزیونیمان بر این تفکر میچرخد که مردان غیرهمجنسگرا نه زنان را میفهمند، نه زبان ، نه هنر و نه عشق را؟ (ایتالیاییها، یهودیان و آفریقایی-آمریکاییها هرگاه که توسط شبکههای تلویزیونی مورد اهانت قرار میگیرند شکایت میکنند، پس چرا مردان غیرهمجنسگرا چنین نکنند؟) حتی با این همه پیشرفتی که در این زمینه داشتهایم، و با وجود اینکه زنان هم به دیوان عالی راه یافتهاند و هم به زمین بسکتبال، همچنان مرزی وجود دارد. مرزی که نمیخواهیم از آن عبور کنیم. مرزی که حد نهایی رفتار پسندیده را و آغاز منطقه خطر را نشان میدهد. مرزی که زنان ورزشکار را ملزم میکند تا آرایش کنند، ناخن بلند کنند و پاشنه بلند بپوشند، حالا چه بهشان بیاید یا نه (البته مجبور نیستند، اما اگر این کار را نکنند نباید انتظار داشته باشند که جامعه آنها را تأیید کند) مرزی که باعث میشود مردان مرخصی پدرانه[2] برای مراقبت از نوزادشان نداشته باشند و همه ما هم درک کنیم که چرا.
اخیراً مطالعهای که به خوبی طراحی شده بود، نشان داد که تنها یک سوم از تمام «زنان عادی» مورد مطالعه، به نقل از خودشان و محققان این طرح، در معنای کلاسیک از زنانگی میگنجیدند. واضح است که تعداد کمی از ما همان چیزی هستیم که با اعتقادمان نسبت به ماهیت جنسیت خود هماهنگی دارد. معیاری که برای زنان عادی در نظر گرفتهایم چنان تنگنظرانه است که بسیاری از ما زنان عادی – چه علاقمند به جنس مخالف یا همجنس – از آن بیرون میمانیم. این چاقوی «معیار» در فرهنگ ما تیز و دیوانهوار میبرد و ویژگی کاملاً آشکار این دیوانگی همانند همه گرایشها و تمایلات دیگر، واپسنگرانه بودن آن است. اکنون همه ما به قدر کافی آگاه هستیم که مزخرفات قرون وسطا، دوران استعمار و دوران ویکتوریا، مایه ترس و یا تفریح ماست. شاید روزی نوههای من هم به عکس زنان لاغر با سینههای بزرگِ روی جلد مجلات و کتابهایی که به زنان میگویند چطور شوهر «تور» کنند و کمدی «نمایش مردانه»[3] همانگونه نگاه کنند که ما اکنون به این باور رایج دوره ویکتوریا نگاه میکنیم که رای دادن زن هم او را دیوانه و هم نازا میسازد (البته راستش میتوانم بفهمم که چطور دنبال کردن سیاست میتواند آدم را کمی دیوانه کند).
البته امروزه ما خیلی بهتر از گذشته هستیم، حتی در چیزهای کوچک (یادم میآید که چطور کل زمستان سال 1966 باسنم یخ میزد چون در مدرسه شلوار نمیپوشیدیم، حتی مواقعی که برف سنگینی باریده بود)، و به همین دلیل اصلاً دلم نمیخواهد سر چیزهایی که در آن پیشرفتی نکردهایم، سر و صدا راه بیندازم. همانطور که ماهی میتواند اقیانوس را توصیف کند اما به احتمال زیاد به خیس بودن آن اشارهای نخواهد کرد، ما هم میتوانیم راجع به فرهنگمان چیزهای بسیاری بگوییم ولی ممکن است به برخی از ویژگیهای اصلی آن حتی توجه هم نکرده باشیم. ممکن است برای بریتنی اسپیرز نچ نچ کنیم (بگذارید همین الان موضعم را مشخص کنم، من ترجیح میدهم دختر نوجوانم نافش را سوراخ کند تا اینکه آرزوی جراحی بزرگ کردن سینهاش را داشته باشد، و دختری که کلهاش را میتراشد به آنکه رنگ و لعاب صورتش به آبنبات چوبی پهلو میزند ترجیح میدهم.) اما به قصدی که از کارهایش دارد، فکر نکنیم.[4] ممکن است عاشق رپرهایی با قیافههایی گنگسترمانند باشیم و یا ازشان بدمان بیایید (دوباره جهتگیریام را بگویم: طرفدار پر و پا قرص مری جی. بلایژ[5] هستم و آنقدرها از کوروپت[6] خوشم نمیآید.) اما ممکن است متحیر باشیم که چگونه به جایی رسیدهایم که وقتی پسری جایش را در اتوبوس به دختری تعارف میکند با بارانی از داد و بیداد دوستانش که او را «اِوا خواهر» میخوانند مواجه میشود (خودم این قضیه را به چشم دیدهام، و البته این اتفاق در کامپتون نیفتاد). هنجارها و اسطورههای فرهنگی باعث ایجاد احساس بهتر و حس امنیت در ما میشوند؛ اما در عین حال رفتارهای اکثرمان را تغییر میدهند و محدود میکنند. «هنجارها» همانند شکمبندهای قدیمی، سبکی را به ما قالب میکنند که به لحاظ انسانی امکانپذیر نیست، و بعد همه ما سعی میکنیم به زور خودمان را در آن بگنجانیم تا آنچنان که باید به نظر برسیم.
****
بسیاری از ما – خسته از اخبار حاشیهای و فرسوده از زمین لغزان زیر پای مفروضاتمان – مایلیم طبیعت را به شکل آوایی ساده و دلنشین تصور کنیم و از گل لالههای در بهار، و ریزش برگهای پاییزی در ورمونت یاد میکنیم.[7] البته در طبیعت هم گاهگداری اشتباه رخ میدهد – برگی که نمیافتد، یا پاهایی که حالت طبیعی ندارند. اشتباه ما این است که فکر میکنیم چنین مواردی در طیف وسیع بشریت حاکی از وجود انحراف است، حال آنکه این موارد تنها به ماهیت آن یعنی «طیف» بودن آن اشاره دارند. طبیعت فقط دو نت کوچک – مردانه و زنانه – در فلوت یک کودک نیست؛ طبیعت بیشتر شبیه آرتا فرانکلین[8] است: عظیم، با شکوه، بوالهوس – گاهی مضحک – و بینهایت متنوع. نوک اردکی[9] حاصل اشتباه طبیعت نیست. حتی حیواناتی که قابلیت تغییر جنسیت دارند، مثل دلقک ماهیها و ماهی سالمون، اشتباه طبیعت نیستند. کاکتوسها و سیبزمینیهای بنفش اشتباه نیستند. ممکن است برای دوستداران کارت پستال به چشمنوازی گل لاله نباشند، اما این به معنای نقص آنها نیست. زمستانهای گرم استرالیا خطا نیست. فقط به سردی زمستانهای شمال اروپا نیست که بسیاری از ما آن را نمونه واقعی زمستان میدانیم.
پس از چندین قرن سردرگمی، به نظر میرسد بهخوبی تفاوت بین جنسیت و تمایلات جنسی را فهمیده باشیم: مردان در وهله اول به عنوان موجوداتی که تنها به زنان گرایش دارند تعریف نمیشوند، و تمایل فرد به یک مرد، او را به زن تبدیل نمیکند. اما هنوز تفاوت بین تمایل جنسی و خلق و خو، بین طبیعت جنسی فرد و شخصیتاش و حتی بین جنسیت و شخصیت [بهطور عام] گیجمان کرده است.
تاریخچه سینمایی کاملی از ژیگولوها، دختران گاوچران، دون ژوانها[10]، مدل موهای حلقهای، لات و لوتها و فاحشههای متلکگو داریم که به ما فهماند یک مرد میتواند زنانه باشد و درعین حال بسیار به جنس مخالف علاقمند باشد (مدام رقابت اسپنسر تریسی با کاترین هیپپورن به ذهن تداعی میشود[11]) یا اینکه یک زن هم میتواند مردانه باشد هم به جنس مخالف گرایش داشته باشد (مثل روزالین راس و تلما ریتر[12]) ، به نظر میآید این تاریخچه را فراموش کردهایم. ما به سختی میتوانیم لزبینهایی که کفش پاشنه بلند و لباس مارک شانل میپوشند و مردان همجنسگرایی که فوتبال بازی میکنند و مست از آبجو تلو تلو میخورند را درک کنیم. گویی که قطعاً هنجاری شکسته میشود اگر زن همجنسگرایی لباس خواب تورتوری دوست داشته باشد و مردی که با زنان همخوابه نمیشود از ورزش، ماشین و زیرشلواری خوشش بیاید. چون در فرهنگ جمعیمان نمیخواهیم به نظر برسد امل هستیم یا از مرحله پرتیم، تصمیم گرفتهایم سادهلوح باشیم. تظاهر میکنیم که گرایش جنسی و سبک زندگی یکی هستند (به دلیل همین نگرش هم هست که وقتی سَر و سِر جمهوریخواهان محافظهکار با زن دیگران و حتی رابطه زناشوهری خودشان فاش میشود اینطور سرخط خبرها میگردد).
همانگونه که دکتر میکی دایموند[13]، پرفسور دانشکده پزشکی دانشگاه هاوایی به من گفت: «طبیعت عاشق تنوع است. این مردم هستند که طاقتش را ندارند.» گویی تمام حالات محتمل در طبیعت، یعنی مجموعه متنوعی از جنسیت، سلایق شهوانی، و گستره عظیمی از شخصیتها را زیر پا میگذاریم و اصرار داریم که تنها دو جور میتوان بود که این دو هم باید با هم جفت و جور بشوند. (مثل مبل شطرنجی دوقلوهای شوی تلویزیونی دونا رید).
کسی نمیداند چرا از دست دادن مادر در دوران کودکی باعث میشود بعضی از زنان به مشاغل مدکارانه روی بیاورند و چرا بیشترشان طلاق میگیرند، چرا در بعضی از مردان باعث داشتن روابط متعدد و در برخی دیگر باعث مبدلپوشی[14] میگردد. کسی نمیداند چرا بعضی مردان که والدین فوقالعاده خوب و غیرهمجنسگرایی هم دارند، در بزرگسالی همجنسگرا میشوند و چرا برخی دیگر با وجود والدینی وحشتناک و یا حتی یتیم بودن غیرهمجنسگرا میگردند. (اگرچه فکر نکنم مطالعه زیادی هم در این خصوص صورت گرفته باشد). هیچکس نمیداند چرا اکثر زنان، برادران مارکس[15] را به سه کلهپوک[16] ترجیح میدهند و کسی هم نمیداند چرا بیشتر مردان – همجنس باز و غیرهمجنس باز – سرپوش توالت را نمیگذارند.[17] من هم به اندازه دیگران به این تفاوتها و ابهامات ]بین زن و مرد[ باور دارم؛ اما نمیخواهم تصور کنم که تفاوتهای بین ما خیلی بیشتر از تفاوتها و آمیزههای درون هر یک از ما و درون هر یک از دو جنس است.
هیچ کس نمیداند هویت ما تا چه اندازه ریشه بیولوژیکی دارد و یا اینکه از آمیختهای بیولوژیک، روانشناسی و فرهنگ نشأت گرفته است. (فاش کردن این اسرار به این آسانی نیست. از آنجایی که هر یک از ما در فرهنگهای متفاوتی به دنیا میآییم، چگونه میتوانیم تأثیرش را در ارزیابیهایمان حذف کنیم؟)
بسیاری از ما میدانیم که آن چیزی نیستیم که روی جلد مجلات نشان داده میشود (یعنی «استاندارد») نیستیم، بلکه آمیزه جالبی از شانههای باریک و میهنپرستی متعصبانه پدرمان و زبان عجیب و غریب و شکاکی خفیف مادرمان هستیم؛ که حتی اگر مستتر در پوششی «خانمانه» با مینیون خود به استادیوم فوتبال برویم، حتی اگر با کمال میل آرایشگری را به بنایی ترجیح بدهیم، بیشترمان در واقع کاکتوس و نوک اردکی، یا سیبزمینی بنفش و سارا برنارد[18] هستیم که در 55 سالگی بازی درخشانی در نقش هملت ارائه میدهیم… و این نه تنها خوب است بلکه طبیعی است. طبیعت دچار تکثر است، اگرچه اشتباه میکند اما خلاقیت بشری، قدرت انتخاب و گستره وسیع انتخابهای زندگی از جمله این اشتباهات نیست.
[1] Elizabeth Dole: مری الیزابت الکساندر هنفورد لیدی دویل سیاستمدار آمریکایی که در هر دو دولت رونالد ریگان و جرج بوش و همچنین به عنوان سناتور ایالت متحده خدمت کرده است. (ویکی پدیا)
[2] Paternity leave: در مقابل مرخصی زایمان برای زنان آورده شده است.(مترجم)
[3] یک کمدی تلویزیونی آمریکایی که بین سالهای 1999 تا 2004 پخش میشد. این برنامه دیدگاه کلیشهای مردان بینزاکت و بد رفتار را در پرتویی از شوخیهای جنسی همزمان تحسین و هجو میکرد.(ویکیپدیا)
[4] اشاره به کچل کردن بریتنی اسپیرز دارد که در آمریکا سمبل کارها و حرکات دخترانه و زنانه بود و این کارش باعث سرخوردگی بسیاری از طرفدارانش و انتقادهای فراوان شد.(مترجم)
[5] Mary J. bilge: خواننده، بازیگر، تهیه کننده و ترانهسرای آمریکایی.(ویکیپدیا)
[6] Kurupt: رپر آمریکایی.(ویکیپدیا)
[7] Vermont: یکی از ایالتهای منطقه نیوانگلند در شمال شرق آمریکا. اگر عکسهای این ایالت را جستجو کنید متوجه منظور نویسنده از اشاره به پاییز این منطقه خواهید شد.
[8] Artha Franklin: خواننده سبک سول و ار اند بی و از مشاهیر بزرگ آواز و موسیقی تاریخ آمریکا.(ویکیپدیا)
[9] Platypus: پلاتیپوس یا نوک اردکی جانوری از رده پستانداران است که در جنوب خاوری استرالیا و جزیره تاسمانی در کنار نهرها و رودها زندگی میکند. (ویکیپدیا)
[10] Don Juan: دون ژوان: کنایه از مرد زن پرست و مورد توجه زنان است.
[11] فکر میکنم اشاره نویسنده به فیلم The woman of the year باشد که اسپنسر تریسی و کاترین هیپپورن در آن به عنوان دو روزنامهنگار رقیب نقشآفرینی کردند که در ابتدا از یکدیگر خوششان نمیآید اما کمکم به یکدیگر علاقهمند میشوند و ازدواج میکنند. کاترین که در نقش تس بازی میکند زنی فعال و یکی از معروفترین فیمینستهای کشور است و حتی بهعنوان «زن سال» انتخاب شده، ولی برنامه کاری پرمشغلهاش باعث میشود که فراموش کند چگونه واقعا یک زن باشد. همین امر سبب میشود تا اسپنسر تریسی که نقش راس را بازی میکند احساس تنهایی و سرخوردگی بکند.(مترجم)
[12] Rosalind Russell and Thelma Ritter: هر دو از زنان بازیگر دهه 50 و 60 آمریکا هستند. (ویکیپدیا)
[13] Mickey Diamond
[14] Cross-dressing: مبدلپوشی: به عمل پوشیدن لباس جنس مخالف بدون توجه به دلیل آن و با هر دلیل ممکن گفته میشود .
[15] Marx Brothers: برادران مارکس پنج برادر کمدین آمریکایی بودند که از دهه ۱۹۲۰ تا دهه ۱۹۶۰ در نمایشها و سینما و تلویزیون کار میکردند (ویکیپدیا).
[16] The Three Stooges: نمایش کمدی اوایل تا اواسط قرن بیستم که در ان هم مانند کمدیهای برادران مارکس سه مرد ایفای نقش میکردند.(ویکیپدیا)
[17] درپوش توالت را نگذاشتن ( که در رابطه با توالت فرنگی معنا دارد) در آمریکا یکی ازمشکلات کلیشهای زنان با مردان در آمریکاست چیزی در مایههای اینکه مردان هیچ وقت چیزی را که بر میدارند سرجایش نمیگذارند یا هرگز مسیر را نمیپرسند و …(مترجم)
[18] Sarah Bernhardt: بازیگر اهل فرانسه و انتخاب شده به عنوان «مشهورترین بازیگر زن تاریخ» است. که در 1899 در نقش هملت بازی کرد.(ویکیپدیا)
خسته نباشید .
والا من دوبار متن و حوندم – خوب نفهمیدم . به نظر من بیشتر طرح سوال بود .
اینکه آیا حد و مرزی برای اینگونه رفتارها وجود داره یا نه – یا اینکه این یک سیر طبیعیه؟ من خیلی جواب سوال تیر رو نگرفتم. (( چرا یک زن نمیتواند مردانهتر باشد و برعکس؟ ))
ولی یه گفته ای نظرم رو جلب کرد:
«طبیعت عاشق تنوع است. این مردم هستند که طاقتش را ندارند.» گویی تمام حالات محتمل در طبیعت، یعنی مجموعه متنوعی از جنسیت، سلایق شهوانی، و گستره عظیمی از شخصیتها را زیر پا میگذاریم و اصرار داریم که تنها دو جور میتوان بود که این دو هم باید با هم جفت و جور بشوند.
نقطه عزیز
سلام. اره متن خیلی واضح نیست. ولی به طور کلی میخواد راجع به اینکه مرد یا زن بودن، همجنسگرا یا غیرهمجنسگرا بودن باعث میشه ما یکسری انتظارات راجع به شخصیت و سبک زندگی آدمها داشته باشیم بحث کنه. در واقع اون جمله ای که آوردی جان کلام هست. به این معنا که تنوع وجود داره و آدمها با جنسیت، شخصیت، سبک زندگی و … میتونن و اجازه دارن بی نهایت متنوع باشن.