متن زیر ترجمه یکی از ده سخنرانی برتر TED است که توسط کن رابینسون ارائه شده است.
شوخی های محاوره ای این متن به دلیل طولانی بودن و همچنین دشوار بودن درک آن به دلیل نیاز به شناخت فرهنگ تلخیص شده است.هیچ کدام از مواردی که مستقیما یا غیرمستقیم به موضوع بحث مرتبط بوده حذف نگردیده است.
…
من به آموزش علاقهمندم. در واقع فهمیدهام که همه به آموزش علاقهمندند. همه ما علاقه زیادی به آموزش داریم و بخشی از آن به دلیل این است که آموزش ما را به آیندهای هدایت میکند که نمیتوانیم به آن چنگ بیاندازیم. اگر فکر کنید، میبیند کودکانی که امسال مدرسه را شروع کنند در سال 2065 بازنشسته میشوند. هیچکس سرنخی ندارد که دنیا در پنج سال آینده چگونه خواهد بود و با اینحال مقرر شده تا کودکانمان را برای آن آموزش دهیم.
همچنین همه ما موافقیم که کودکان ظرفیتهای فوقالعاده ای دارند…منظورم ظرفیتشان در نوآوری است. بحث من این است که همه کودکان استعدادهای فوقالعادهای دارند و ما به طرز بیرحمانهای آنها را به باد میدهیم. بنابراین میخواهم راجع به آموزش و خلاقیت صحبت کنم. بحث من این است که در حال حاضر خلاقیت در آموزش و پرورش باید به اندازه سواد اهمیت داشته باشد و ما باید به صورت یکسان با هر دو این مباحث برخورد کنیم.
اخیرا یک داستان بسیار جالب از یک دختر کوچک در کلاس نقاشی شنیدم. دخترک شش ساله بود و در انتهای کلاس مشغول نقاشی. به گفته معلم دخترک به سختی به نقاشی علاقه نشان میداد ولی در آن جلسه تمام توجهاش معطوف نفاشی بود. معلم مجذوب شد. بالای سر دخترک رفت و پرسید:” داری چی میکشی؟” دخترک جواب داد:” تصویر خدا رو میکشم”. معلم گفت:” ولی هیچکس نمیدونه خدا چه شکلیه”. دخترک جواب داد:” تا یه دقیقه دیگه میفهمن!”
وقتی پسرم 4 ساله بود در نمایش تولد عیسی بازی کرد. به جیمز [پسرش] نقش یوسف[1] را دادند که ما خیلی به خاطرش ذوقزده بودیم. در ردیف جلو نشسته بودیم و تیشرتهایی به تن داشتیم که نوشته بود: جیمز رابینسون یوسف است”. با آن قسمت که سه پادشاه وارد می شوند آشنا هستید؟ [2] آنها با خودشان هدایایی میآورند، طلا و کندر و مر. سه پسر وارد شدند. کودکان چهارساله با حولههایی بر سر و جعبههایشان را پایین گذاشتند. پسر اولی گفت:” برایت طلا آوردهام”. دومی گفت:” برات مرّ آوردهام”. در اینجا من با خودم فکر کردم که آنها توالی را فراموش کردند.[3] پسر سومی گفت:” فرانک اینها رو برات فرستاده”.اینکه میگویم واقعا اتفاق افتاد و بعد از آن با پسرک صحبت کردیم و گفتم :” به نظرت همه چی درست بود؟” و او جواب داد:” آره. چرا؟ کار اشتباهی کردم؟”
چیزی که در این دو مورد مشترک است این است که بچهها شانس خود را امتحان میکنند. اگر ندانند و مطمئن نباشند تیری در تاریکی میاندازند. آنها از اینکه اشتباه کنند نمیترسند. منظورم این نیست که اشتباه با خلاق بودن یکی است. اما میدانیم که اگر برای اشتباه کردن آماده نباشیم هرگز ایدههای جدید به ذهنمان خطور نمیکند. اما اکثر کودکان وقتی که به سن بزرگسالی میرسند این ظرفیت را از دست دادهاند. آنها از اینکه اشتباه کنند میترسند. ما شرکتهایمان را هم همینگونه هدایت میکنیم. اشتباهات را خوار میشماریم. و اکنون هم سیستم آموزش ملی را اجرا میکنیم که در آن اشتباه بدترین کاری ایست که میتوانید بکنید. و نتیجه این است که ما با آموزش افراد را از ظرفیتهای خلاقانهشان دور میکنیم. پیکاسو گفته است همه کودکان هنرمند به دنیا میآیند. مشکل این است که همانگونه که رشد میکنیم هنرمند باقی بمانیم. من به این گفته به شدت معتقدم، که ما به سوی خلاقیت رشد نمیکنیم بلکه از آن دور میشویم. و یا با ضرب آموزش خلاقیت از ما رانده میشود. اما چرا اینگونه است؟
من تا 5 سال پیش در استراتفورد] انگلستان[ زندگی میکردم. در واقع از استراتفورد به لوس آنجلس نقل مکان کردیم. اما وقتی به آمریکا مهاجرت میکنید و به دور دنیا سفر میکنید چیزی را متوجه میشوید: اینکه در سرتاسر دنیا و در تمام نظامهای آموزش و پرورش، نظام سلسه مراتبی در خصوص موضوعات درسی برقرار است.در همه جا. مهم نیست که کجا بروید. آدم فکر میکند که باید غیر از این باشد اما نیست. در بالای این زنجیره ریاضیات و زبان قرار دارد، سپس علوم انسانی و در انتهای آن هنر. و تقریبا در تمام سیستمها در خصوص خود هنر هم چنین سسله مراتبی وجود دارد. نقاشی و موسیقی معمولا جایگاه بهتری از تئاتر و رقص دارند. حتی یک سیستم آموزشی روی زمین نیست که همانگونه که هر روز به کودکان ریاضیات تدریس میکند رقص هم یاد بدهد. چرا؟ چرا نه؟ من فکر میکنم این مهم است. فکر میکنم ریاضیات بسیار مهم است ولی رقص هم همینطور. کودکان اگر اجازه داشته باشند کل روز را میرقصند، ما خودمان هم همینطور. همه ما جسم فیزیکی داریم، مگر نه؟ صادقانه، آنچه اتفاق میافتد این است که همچنان که کودکان رشد میکنند ما به طرز پیشروندهای شروع به آموزش میکنیم و تمرکزمان هم بر روی مغزهایشان آنهم فقط یک طرف مغزشان است.
اگر قرار بود از چشم یک آدم فضایی به موضوع آموزش و پرورش نگاه کنیم و بپرسیم:” آموزش و پرورش چیست و به چه کاری میآید؟” فکر میکنم اگر به خروجی آن نگاه میکردیم به آنهایی که واقعا در این سیستم موفق میشوند، آنهایی که هرچه را که گفته میشود انجام میدهند، آنهایی که نمرات بالا میگیرند و آنهایی که برنده میشوند، به این نتیجه میرسیدیم که تمام هدف این سیستم در کل دنیا این است که اساتید دانشگاهی تربیت کند. اینطور نیست؟ آنها کسانی هست که از قله این سیستم بیرون میآیند. و منم قبلا یکی از آنها بودم. اساتید دانشگاه را دوست دارم ولی میدانید،نباید آنها را علت تمام دستآوردهای بشری بدانیم. آنها فقط یه نوع از زندگی، نوع دیگری از زندگی هستند. آنها عجیباند و این را از روی محبتی که به ایشان دارم میگویم. طبق تجربیاتم چیز عجیبی که در مورد اساتید دانشگاهی وجود دارد- نه همهشان، بلکه به طور معمول – این است که آنها در مغزهایشان زندگی میکنند. در مغزهایشان و آنهم در یک طرف مغزشان. آنها عملا از بدنشان منفک هستند و به آن به عنوان وسیلهای برای حمل و نقل سرشان نگاه میکنند.
سیستم آموزش و پرورش ما بر روی ایده تواناییهای آکادمیک بنا نهاده شده است. و دلیل هم دارد. در سرتاسر دنیا تا قبل از قرن نوزدهم هیچ سیستم عمومی آموزش و پرورشی نمییابید. تمام سیستمهای آموزش و پرورش جهت پاسخگویی به نیازهای صنعتگرایی[4] به وجود آمدند. بنابراین سلسله مراتب موجود در مفاد آموزشی ریشه در دو ایده دارد. نخست اینکه بیشتر موضوعات مفید برای کار در راس قله آموزش قرار گرفتند. بنابراین احتمالا وقتی کودک بودهاید درمدرسه به آرامی از انجام کارهایی که دوست داشتهاید دور نگه داشته شدهاید. کارهایی که با انجام دادنشان کسی به شما شغلی نمیدهد. درست است؟ موسیقی ؟ تو قرار نیست موسیقیدان بشوی. هنر؟ هرگز یک هنرمند نخواهی شد. توصیههای مهربانانه اکنون عمیقا اشتباه از کار در آمدهاند. انقلابی تمام جهان را فرا گرفته است. دوم تواناییهای آکادمیک است که حقیقتا دید ما نسبت به هوش را تحت تسلط دارد زیرا این تصویری است که توسط دانشگاهها ایجاد شده است. اگر فکر کنید میبینید کل سیستمهای آموزش و پرورش عمومی در سرتاسر دنیا دارای روندی متوالی برای ورود به دانشگاه هستند. و نتیجه این است که بسیاری از افراد باهوش، درخشان و خلاق فکر میکنند که دارای این خصوصیات نیستند زیرا کاری که آنها در آن مستعد بودند در مدرسه ارزشی نداشته و یا حتی خوار شمرده شده است.فکر میکنم این راه را نمیتوان بیش از این ادامه داد.
به گفته یونسکو در سی سال آینده تعداد افراد فارغالتحصیل از کل تاریخ بیشتر خواهد بود. بنابراین ناگهان مدرک دیگر ارزشی نخواهد داشت. مگر نه؟ وقتی من به مدرسه میرفتم اگر مدرکی داشتی یعنی شغلی داشتی. اگر شغلی نداشتی به خاطر این بود که مدرکی نداشتی. اما اکنون افراد با مدارکشان به خانه بر میگردند تا پای بازیهای کامپیوتری بنشینند زیرا برای شغلی که قبلا نیاز به یک لیسانس داشت اکنون به یک فوقلیسانس نیاز است و جایی که فوقلیسانس کار میکرد اکنون درجه دکتری طلب میشود. این نشان میدهد که کل ساختار آموزش و پرورش در حال سقوط است و نیاز است تا به صورت اساسی در دیدگاهمان نسبت به معنای هوش تجدید نظر کنیم.
سه چیز را درباره هوش میدانیم. یک، هوش متنوع است. ما درباره جهان آنگونه فکر میکنیم که تجربهاش میکنیم. ممکن است بصری فکر کنیم و یا سمعی و یا تکانهای. ممکن است انتزاعی فکر کنیم و یا عینی. دوم اینکه هوش پویا است. اگر به فعل و انفعالات مغز نگاه کنید میبینید که هوش به شدت دوسویه است. در حقیقت خلاقیت – که من آن را فرایند داشتن ایدههای ناب که دارای ارزشاند، تعریف میکنم- اغلب از طریق تاثیر متقابل نگرش به موضوعات حاصل میشود.
و سومین موضوع درباره هوش این است که متمایز است. در حال حاضر روی کتابی به نام “تجلی” کار میکنم که بر پایه سری مصاحباتی با افراد و چگونگی کشف استعدادشان است. اینکه این افراد چگونه استعدادشان را کشف کردهاند مرا مبهوت میکند. دلیل نگارش این کتاب در واقع صحبتی بود که با یک زن فوقالعاده داشتم، جیلیان لین. اسمش را شنیدهاید؟ او طراح رقص است و همه با کارهایش آشنا هستند. رقصهای “Cats ” و “phantom of Opera ” را او طراحی کرده است. یک روز موقع ناهار به جیلیان گفتم:” چطور شد که یک رقصنده شدی؟” داستانش خیلی جالب بود. در دوران دبستان وضع تحصیلی جیلیان ناامید کننده بود. مدرسه به والدینش نامهای نوشت و گفت:” ما فکر میکنیم که جیلیان دارای اختلال یادگیری است” (داستان مربوط به دهه سی است) جیلیان نمیتوانست تمرکز کند و بیقرار بود. امروزه این اختلال را به عنوان بیش فعالی[5] میشناسیم. در دهه سی این اختلال هنوز اختراع نشده بود و برایش تعریفی نداشتند. بنابراین جیلیان را نزد یک متخصص بردند.
در مطب درحالیکه مادرش و دکتر درباره مشکلات مدرسهاش از قبیل مختل کردن کار بقیه، انجام ندادن مشقهایش و غیره صحبت میکردند جیلیان حدود بیست دقیقه روی دستهایش راه رفت. در نهایت دکتر کنار جیلیان نشست و گفت:” من به همه چیزهایی که مادرت گفت گوش دادم و باید با او خصوصی صحبت کنم. همینجا بشین، بر میگردیم، خیلی طول نمیکشه” دکتر و مادرش اتاق را ترک کردند و تنهایش گذاشتند اما همین که از اتاق بیرون میرفتند دکتر رادیویی که در اتاقش بود روشن کرد. و وقتی بیرون رفتند به مادر جیلیان گفت: “فقط بایست و تماشایش کن” همین که از اتاق بیرون رفتند جیلیان روی پاهایش ایستاد و با موزیک شروع به حرکت کرد. دکتر و مادرش چند دقیقهای تماشایش کردند سپس دکتر به مادرش گفت: ” خانم لین، جیلیان مریض نیست، او یک رقصنده است. او را به مدرسه رقص ببرید”
از جیلیان پرسیدم:” خب بعدش چی شد؟” پاسخ داد:” مادرم مرا در مدرسه رقص ثبت نام کرد. نمیتوانم بگویم چقدر فوقالعاده بود. آنجا پر از بچههایی مثل خودم بود. کودکانی که یکجا بند نمیشدند. افرادی که برای فکر کردن میبایست حرکت میکردند” آنها باله، چاز و تپ کار کردند. رقصهای مدرن و جدید را آموختند و نهایتا جیلیان در مدرسه باله سلطنتی پذیرفته شد و در حرفهاش بینظیر شد. کمپانی رقص جیلیان لین را بنا نهاد، اندور لوید وبر[6] را ملاقات کرد. جیلیان خالق برخی از موفقترین تئاترهای موزیکال تاریخ است. باعث لذت بسیاری شده است و یک مولتی میلیونر است. اما هیچ یک اتفاق نمیافتاد اگر در هشت سالگیاش دکتری به او دارو میخوراند و میگفت آرام بگیر.
در نهایت چیزی که فکر میکنم این است: فکر میکنم تنها امید ما برای آینده این است که مفهوم جدیدی از بومشناسی انسانی را بپذیریم. مفهومی که در آن تصوراتمان از غنای ظرفیتهای انسانی بازسازی شود. سیستم آموزشی ما ذهنهایمان را برای تولید یک کالای خاص تربیت میکند. و برای آینده این روش محکوم به فناست. باید در اصول بنیادی آنچه که به کودکانمان آموزش میدهیم بازنگری کنیم. یک نقل قول فوقالعاده از جوناس سالک[7] برایتان بگویم:” اگر همه حشرات زمین از روی زمین محو شوند در عرض 50 سال زندگی روی زمین به پایان خواهد رسید.اگر تمام انسانها از روی زمین ناپدید شوند در عرض 50 سال تمام گونههای ممکن شکوفا خواهند شد” و درست میگوید.
آنچه که در TED مورد تقدیر قرار میگیرد قدرت تصور انسان است. باید در استفاده از این موهبت با دقت رفتار کنیم و از بروز برخی از سناریوهایی که صحبت کردیم جلوگیری کنیم. برای رسیدن به این هدف باید ظرفیتهای خلاقانه خودمان را به همان غنایی که هستند ببینیم و کودکانمان را با تمام آنچه که هستند پرورش دهیم تا بتوانند با آینده روبرو شوند. یادمان باشد این آینده را شاید ما نبینیم ولی آنها میبینند. و وظیفه ما این است که کمکشان کنیم چیزی در آن خلق کنند.
[1] یوسف نجار که همسر مریم مقدس شناخته میشود.
[2] سه مغ یا سه پادشاه که بر اساس انجیل متی برای ارج نهادن به عیسی به دیدارش شتافتند و برای زادروزش زر و کندر و مرّ بردند.
[3] یکی از نمایشنامهها را خواندم . ظاهرا ین سه جمله باید به ترتیب ادا شود. یعنی پادشاه اول طلا، پادشاه دوم کندر و پادشاه سوم مرّ را تقدیم کند.
پادشاه اول: برایت طلا اورده ام چون تو شاه شاهانی.
پادشاه دوم: برایت کندر آورده ام زیرا که پسر خدایی.
پادشاه سوم: برایت مر اورده ام از آنرو که نجات دهنده دنیایی.
لذا وقتی پسر دوم میگوید برایت مر اورده ام رابینسون فکر میکند که توالی از دست رفته است.
[6] Andrew Lloyd Webber : آهنگساز تئاتر موزیکال اهل انگلستان است.
[7] جوناست ادوارد سالک پزشک یهودی تبار آمریکایی بود. شهرت وی به خاطر کشف و تولید واکسن فلج اطفال است.
عالی بود.درد ما هم هست – نمونه های فراوانی در این زمینه در کشور ما وجود دارد.
سلام،
پیشاپیش سال نو مبارک.
هتاو گرامی،
نوشته زیبایی بود و زحمت زیادی برایش کشیده بودی. قصد مخالف خوانی ندارم و در این هم شکی نیست که نظام آموزشی – علی الخصوص در ایران – به راستی از این بابت تأسف انگیز است. اما به هر حال باید یادمان باشد وجود نظام آموزشی در مقایسه با فقدان آن مزایایی هم دارد.
ابوالفضل عزیز
اگر در جایی از این مطلب اینطور نوشته شده که سیستم آموزشی نباید وجود داشته باشد یا چنین برداشتی میشود. بفرمایید کجاست تا ترجمه ام را مرور کنم. چون من چنین برداشتی نداشتم
ممنون مطلب جالبی بود
من با نظم در کار موافقم، آموزش نیاز به نظم داره، چون نمیشه واسه همه نسخه نوشت پس بهتره یک نظام آموزشی اختیار کنیم. اما این نظام باید منعطف و همیشه در حال رشد و ارتقا باشه نه خشک و قدیمی.
البته نهایتا نظام آموزشی تا دبیرستان لازمه و در دانشگاه باید آزادی به همراه امکانات فراهم بشه تا دانشجو ها بر اساس علایق خودش راه علمی خودش رو پیدا کنه نباید از قید و بند زیاد در دانشگاه استفاده کرد، البته بالاخره باید یک سیستم سنجش توانایی دانشجو باشه مثل امتحان های پایان دوره ای اما هر محدودیتی جلوی خلاقیت رو میگیره و ایجاد ترس میکنه.
در این بین کسانی هم هستند که نظام آموزشی برایشان کارامد نیست اینها یا کاملا خنگ اند یا نابغه های آینده، آدمهای خنگ که خب خنگ اند دیگه 🙂 ، آدم های نابغه هم نباید دل به دانشگاه و مدرک و …. خوش کنندباید بروند دنبال نبوغ خودشون،
ابن سینا از کدام دانشگاه مدرک گرفت؟؟
کدام دانشگاه می تونست پروفسور سمیعی رو پرورش بده؟؟
آدم نباید تئوری زده باشه، باید جرات و جسارت کسب تجربه های عملی رو هم داشته باشه.
ممنون