من معتقدم که خشونت و فحاشی اشتباه است اما دروغ گفتهام اگر بگویم کنترل عنان خشم برایم آسان است و یا هرگز فحاشی نمیکنم.
شاید یک دلیلش این باشد که زد و خورد و بخصوص فحاشی بسیار آسانتر از تعقل و دلیل آوردن برای طرف مقابل باشد. زیرا اصولا فکر کردن کار سختی است. اینرا از خودم نمیگویم مطلبی علمی در این مورد خواندم که فکر کردن برای آدمها از سختترین کارهای دنیاست.
وقتی آقای اباذری در خصوص مرتضی پاشایی چنان صحبت کرد و جواب حضار را چنین داد که خوشحالم توهین میکنم کاملا درکش میکردم و از نحوه پاسخگوییاش دلم خنک شد. اما تمام این حس با عقلم که میگفت این روش بحث درست نیست در تضاد بود. باز هم شاید یک دلیلش این باشد که این باور در من درونی نشده است اما به نظرم این تنها دلیل نیست. یک دلیلش به زیبایی در این مقاله به طور اخص در خصوص آقای اباذری و نحوه بیان ایشان توضیح داده شده اما من میخواهم دلیل دیگری بیاورم و قبل از آن باید موضوعی را تعریف کنم.
در شرکتی که کار میکنم اخیرا مدیرکارخانه عوض شده و همچنین مشاور جدیدی به خدمت مدیرعامل رسیده است. دیروز این جناب مشاور جهت رونمایی از نظارم مشارکت کارکنان سخنرانیهایی را در دو سطح برای سرپرستان و کارگران ایراد کردند.
در سخنرانی 45 دقیقهای، ایشان در حضور سرپرستان از مقولههایی همچون فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که مستقیما و بدون هیچ توضیحی به رکود اقتصادی امروز دنیا ربط داده شد تا بحث خانواده داد سخن سر دادند.کلی گوییهایی که فقط شنوندگان باید یا احمق باشند و یا احمق فرض شوند تا باور کنند. در تمام مدت این 45 دقیقه خون خونم را میخورد که این جو رسمی و متظاهرانه را بشکنم و بحث کنم. البته فائق آمدن بر جمع و اتوریته همزمان کار مشکلی است ولی از پسش بر میآمدم منتهی به ملاحظه درآمد که بلاخره من هم با اینهمه ادعا گرفتارش شدهام سکوت کردم و از این بابت عمیقا خودم را سرزنش میکنم زیرا این هم از همان مسئولیتهای فردی است که به هزار و یک توجیه انجام ندادم. بگذریم… قبلا در این مورد زیاد نوشتهام.
در تمام آن مدت آن چیزی که واقعا دلم میخواست بگویم این بود که “خفه شو و اینقدر حرف مفت نزن” البته مزین به تعدادی بد و بیراه.
شب که به خانه رسیدم فکر کردم گهگاهی مثال این آدمها و ما مثال آن پادشاه برهنه و کودک است. اطرافیان چاپلوس و کلاهبردارش همه از لباس زیباییش تعریف کردند بعضی از ترس اینکه احمق فرض نشوند برخی از دروغگویی و کلاهبرداری ولی جان کلام همان بود که کودک گفت:” پادشاه لخت است” چیز دیگری برای گفتن نیست. بعضی از سخنان افراد اینقدر سطحی و بی معناست که چیزی بجز خفه شو نمیشود گفت. اما همانطور که دیدیم در مثل همیشه مناقشه هست. لذا feel free که ایرادات مثال را بفرمایید.
در آخر با سکوت دیروزم بیشتر در زمره اطرافیان چاپلوس پادشاه هستم تا کودک حقگو.
باشد که راحت شویم.
من هم با چنین مشکلاتی در محل کار و سرپرستان مربوطه مواجه هستم و از طرف ایشان به فرد همیشه معترض شناخته می شوم.ولی در یک مرحله تصمیم به سکوت کردم( البته با خود خوری ) خوشبختانه اشتباهات سرپرست به نفع بنده تمام شد.هرچند که بنظر این مقوله ی ظریفی است اعتراض قاطعانه و صادقانه یا محافظه کاری و توجه به منافع و چاپلوسی. ظاهرا آنچه که باعث عکس العمل های متفاوت می شود ناشی از دونگرش ارجحیت منافع شخصی و حرکت در چهارچوب ها و اصول می باشد.شاید حد وسطی در این میان وجود داشته باشد که خود جای بحث دارد؟؟
با نظرمحمود موافقم…واغتراف میکنم تا به حال از این جنبه نگاه نکرده بودم.
برای من مثال در این زمینه بی کفایتی و بی سوادی استاد دوران ارشدم بود،این استاد محترم نه سر وقت حضور پیدا میکرد و نه درس میداد و تازه چیزهایی هم که میگفت اشتباه بود.تنها کسی که اعتراض کرد من بودم…هم به خود استاد وهم به آموزش وتوجیه 12 نفر دیگر که از قضا بین الملل هم بودند و برای آن واحد درسی پول داده بودند این بود کهمهمنیست لج میکنه بدتر میشه بگه بره…یعنی برای خودشون هم ارزش قائل نبودند و منافع شخصی رو ارجح میدونستن.
در نهایتم ضربه رو من خوردم که استاد بی سوادیش رودر نمره دادن به من تلافی کرد.
بد مردمی داریم….