تا بحال کتابی را به پایان رساندهاید؟ منظورم این است که واقعا تمامش کنید؟ جلد به جلد. شده در حالیکه عطف کتاب را میبندید به آرامی از رخوتی که با وارد شدن به هوشیاری حاصل میشود بیرون بیایید؟
نفسی عمیق میکشید، از عمق سینه و همانجا که هستید بیحرکت میمانید. در حالیکه کتاب را با دو دست گرفتهاید به جلدش، صفحه آخر و یا دیوار روبرو زل میزنید.
سپاسگزار، غرقه در تفکرات و اندیشناک هستید. احساس میکنید که بخشی به وجودتان اضافه و بخشی از آن کم شده است. چیزی عمیق و صمیمی را تجربه کردهاید. شما دچار استحالهای مفرط و تا حدوی گذرا شدهاید.
مثل عاشق شدن به غریبهای که دیگر ملاقاتش نخواهید کرد،از حسرت و اندوه رابطهای پایان یافته، رنج میبرید اما در عین حال احساس رضایت میکنید. از پختگی، پیوند و استغنایی که بعد از جذب روح دیگری دست میدهد پر شدهاید.هرچند برای مدتی کوتاه، احساس میکنید روحتان تغذیه شده است.
بر اساس مقالهای نوشته آنی مورفی پاول[1] در مجله تایم، به این نوع خواندن “مطالعه عمیق” گفته میشود، روالی که با افزایش مرور اجمالی مطالب و کاهش مطالعه در حال نابودی است.
اهل مطالعه، همانند کسانی که پیغام صوتی میگذارند و یا کارت تبریک پست میکنند جزو گونههای رو به انقراضاند. تعدادشان هم با افزایش روزنامههای مجازی رو به کاهش است.
بدترین قسمت این انقراض در شرف وقوع این است که ثابت شده اهل مطالعه از متوسط جامعه بهتر و باهوشتر هستند، و شاید تنها افرادی باشند که در این جهنم سطحینگری ارزش عاشق شدن داشته باشند.
بر اساس مطالعاتی که در سال 2006 و 2009 توسط ریموند مار[2] و کیث اوتلی[3]، به ترتیب روانشناس دانشگاه یورک در کانادا و پروفسور روانشناسی شناختی دانشگاه تورتنتو، به چاپ رسید آنهایی که ادبیات داستانی مطالعه میکنند بیشترین قابلیت را برای همدردی و ” نظریه ذهن” دارند. نظریه ذهن عبارت است از توانایی درک نظریات، باورها و علایقی متفاوت از خود.
آنها میتوانند ایدههای دیگر را بدون اینکه آن را پس بزنند و یا از ایدههای خود دست بردارند، سبک سنگین کنند. درحالیکه فرض بر این است که این خصلت در کلیه انسانها ذاتی است، اما تجربه اجتماعی در سطوح مختلفی را میطلبد تا به بار بشیند و احتمالا دلیل اینکه آخرین یارتان هم اینقدر خودشیفته بوده همین است.
آیا تا بحال همسر قبلی خود را در حال مطالعه دیدهاید؟ آیا هرگز راجع به کتاب با یکدیگر صحبت کردید؟ اگر نه، شاید باید در تیپی که به عنوان یار بر میگزینید تجدید نظر کنید.
جای تعجب نیست که اهل مطالعه انسانهای بهتری هستند. تجربه زندگی انسانی دیگر از چشمی بیطرف، به آنها آموخته است که چگونه میتوانند خود را کنار بگذارند و جهان را از چهارچوب منبع دیگری ببینند.
آنها به روح هزاران نفر دسترسی داشتهاند و خرد تمامیشان را جمع کردهاند. آنها میدانند که مشاهده رنج دیگران چه حسی دارد. آنها از سنشان خردمندترند.
مطالعه دیگری که توسط مار[4] در سال 2010 انجام شد ثابت میکند تئوری ذهن در کودکانی که بیشتر برایشان داستان خوانده میشود قویتر است. بنابراین در حالیکه همه فکر میکنند فرزند خودشان از همه بهتر است آنهایی که برای فرزندانشان کتاب میخوانند محقترند که فکر کنند فرزندانشان به واقع عاقلتر، انعطافپذیرتر و فهیمترند. زیرا خواندن، شخصیتتان را قالب میدهد و به آن میافزاید. گویی هر پیروزی، هر درس و هر لحظه سرنوشتسازِ قهرمان داستان برای شما اتفاق افتاده است.
تمام رنج و درد و حقیقتِ تلخی که با آن روبرو میشوند باریست که شما بر دوش میکشید. شما با نویسندگان سفر کرده و درد، اندوه و رنجی را که به هنگام نوشتن متحمل شدهاند تجربه میکنید. شما هزاران زندگی را زندگی میکنید و دوباره باز میگردید تا از آنچه آموختهاید استفاده کنید.
اگر همچنان به دنبال کسی میگردید که شما را کامل کند، تا قلب تنها و توخالیتان را پر کند، به دنبال این گونهی در حال انقراض باشید. آنها را در کافی شاپها، پارکها و متروها میتوانید بیابید.
آنها را با کوله پشتیها ، کیفهای شانهای و چمدانهایشان میتوانید ببینید. آنها کنجکاو و پراحساس خواهند بود و فقط با چند دقیقه صحبت کردن میتوانید آنها را بشناسید.
آنها با شما حرف نمیزنند بلکه گفتگو میکنند
آنها برایتان نامهها و متون شاعرانه مینویسند. پرگو هستند اما نه به شکل آزاردهندهاش. به جای آنکه فقط به سوالاتتان جواب بدهند و بیانیه صادر کنند با افکار عمیق و تئوریهای ژرف به شما پاسخ میگویند. با دانششان در خصوص کلمات و ایدهها شما را سرمست میکنند.
بر اساس پژوهش آن کانینگهام[5] از دانشگاه برکلی کالیفرنیا به نام، ” خواندن برای ذهن چه میکند” خواندن، درسِ فرهنگ لغتی است که کودکان هرگز نمیتوانند در مدرسه بیاموزند.
به گفته کانینگهام “بخش عمدهی گسترش واژگان در طول زندگی کودک از طریق قرار گرفتن در معرض زبان و به طور غیرمستقیم آموخته میشود تا از طریق آموزش مستقیم”
به خودتان لطفی بکنید و با کسی قرار بگذارید که بلد است چگونه از زبانش استفاده کند.
نه تنها شما را میفهمند بلکه درکتان میکنند
باید عاشق کسی شد که بتواند روح آدم را ببیند. باید کسی باشد که به درون شما نفوذ پیدا کرده باشد و درونیترین بخشهای وجودتان را که کسی قبلا کشف نکرده بیابد. باید کسی باشد که نه تنها شما را بشناسد بلکه تمام و کمال شما را درک کند.
به گفته دیوید کومر کید[6] روانشناس مدرسه تحقیقات اجتماعی، ” آنچه نویسندگان بزرگ انجام میدهند این است که شما را تبدیل به یک نویسنده میکنند. در داستانهای ادبی، کمبود شخصیتها ذهنتان را درگیر فهمیدن ذهن دیگران میکند”
بارها و بارها ثابت شده است، هرچه مردم بیشتر میخوانند تواناییشان برای ارتباط با کاراکترهایی که ندیدهاند آنها را قادر میسازد تا افراد دور و برشان را بهتر درک کنند.
آنها ظرفیت همدلی دارند. ممکن است همیشه با شما موافق نباشند، اما سعی میکنند تا اوضاع را از دریچه نگاه شما ببینند.
نه تنها باهوشند… بلکه خردمندند.
هوش بیش از حد میتواند عجیب و غریب باشد اما خرد به خودی خود آدم را جذب میکند. چیزی غیرقابل مقاومت در درون افرادی هست که میتوانید از ایشان بیاموزید. نیاز به گفتگویی هوشمندانه و در عین حال شوخمنشانه ضروریتر از آن است که که فکرش را بکنید. و عاشق شدن به یک اهل مطالعه نه تنها گفتگوهایتان را پربارتر میکند بلکه آن را به سطح بالاتری ارتقا میدهد.
به گفته کانینگهام اهل مطالعه به دلیل وسعت دایره لغات و بالاتر بودن مهارتهای مربوط به حافظه و همچنین توانایی تشخیص الگوها، هوشمندترند. عملکردهای شناختیشان بالاتر از متوسط افرادی است که مطالعه نمیکنند و همچنین توانایی برقرار ارتباط کامل و موثر را دارند.
یافتن کسی که مطالعه میکند مانند ملاقات عاشقانه داشتن با هزاران جان است. به معنای به دست آوردن تجربهایست که آنها تا کنون با خواندن آموختهاند و دست یافتن به خردمندی است که با این تجربهها همراه است. مانند ملاقات عاشقانه همزمان با یک دانشمند، یک عاشق و یک جستجوگر است.
اگر با اهل مطالعه قرار میگذارید، شما هم هزاران زندگی را زندگی خواهید کرد.
مقاله دلنشینی بود و لذت بخش..سپاس
مرسی
جالب بود ممنونم.وفکرمیکنم یکی از دلایل شکست جریانهای روشنفکری درایران هم ندیده گرفتن نقش ادبیات داستانی توشط آنان ونداشتن خصوصیاتی است که دراین متن برای خوانندگان این سبک مطالعاتی نام برده شده است.روشنفکران جدا از مردم با مغزهایی پرشده از محفوظاتی که اغلب به همان شکل خام درمغز دارنده اش باقی میماند.
این مطلب را شیددخت فرستادند و من ترجمه کردم. ممنون از ایشون
جالب بود خیلی از خوندنش لذت بردم.
به خصوص اوناولش…زل و اینها…ولی اینو نگفاه بود که آدم بعدش پس از چندین بار پلک زدن و درک برگشت به زندگی نکبت بار خودش مایله بره خودشو پرت کنه پایین از پشت بوم….
شاید اونور اینطوری نمیشن..من میشم!
آره احتمالا اونا اینطور نمیشن. منم شده که عذاب بکشم دلم بخواد دوباره برگردم از اول بخونم که مجبور نباشم به زندگی واقعی برگردم.
سلام
به دوش کشیدن تو خصلت متناقض از ویژگی بارز این مطلب بود. علی رغم متکی بودنش بر منش تحقیق و معرفی منابع گوناگون،جذاب و تا حدی شاعرانه هم بود و حس همزاد پنداری را هم برانگیخت.
….مطالعه و تفکر، اهل مطالعه را با ویژگی هایی متمایز با سایرین همراه میکند که در متن بخوبی به آن اشاره شده است. ولی نمی دانم چرا اکثر این قشر البته رو به انقراض نمی توانند عملگرا باشند.
سپاس