یکی از مباحث جالبی که در مورد هنرهای ایران پس از اسلام وجود دارد ممنوعیت صورتگری است که بسیار محل مناقشه بوده است. از طرفی در مسیحیت نیز با جنبش مشابهی مواجهیم که به آن شمایلشکنی گفته میشود، در یهودیت هم مباحث مشابهی وجود دارد. ممنوعیت تصویرگری در اسلام در بخش اول (گردآوری)، شمایلشکنی در مسیحیت در بخش دوم (ترجمه) و شمایلشکنی در نزد یهود در بخش سوم (ترجمه) میآید. اما در بخش چهارم و نهایی (تألیف) به مسئله بسیار مهمتری پرداخته خواهد شد. به اجمال اینکه یکی از دلایل ممنوعیت تصویر جانداران در اسلام این است که چنین امری نوعی بتپرستی را القا میکند. اما نکته بسیار مهمی که زیاد به آن پرداخته نشده این است که «بهراستی چه چیزی در تصویر هست که قادر است آن را به بت بدل کند؟» آیا اگر از همین منظر به این مسئله نگاه کنیم، امروز «تلویزیون یا ماهواره یا به اصطلاح رسانههای تصویر بت نشدهاند؟»
بخش اول: ممنوعیت تصویرگری در اسلام
مسئله ممنوعیت نقاشی و تصویرگری در اسلام همواره مورد بحث محققان و هنرمندان بوده است. بهطور کلی اسلام را دینی شمایلشکن میدانند که در آن بازنمایی جانداران از همان آغاز ممنوع شده است. اما، قرآن هرگز در اینباره سخنی نگفته یا علیه بازنمایی بهروشنی چیزی بیان نکرده است. بلکه ممنوعیت تصویرسازی از برخی احادیث، که عبارت است از سنت منسوب به حضرت محمد و پیروانش، استنتاج شده است. (مأخذ: ترجمه بخشی از مدخل Iconoclasm در Catholic Encyclopedia)
در قرآن مجید آیهای که صریحاً یا با کنایه هنر تصویر سازی را منع کرده باشد، موجود نیست اما در کنار این مطلب دلایلی نیز مبتنی بر حکم تحریم وجود دارد. از پیامبر اکرم (ص) روایت است: «جای کسی که تصویر موجودات جاندار را نقش کند جهنم است، مگر آنکه بتواند صورت مرده ی تصویر را جان بخشد. البته بعضی از مومنان معتقدند برخی از احادیث نیازمند تأویل و تفسیر مجتهدین واجدالشرایط هستند. یکی از احادیثی که تا حدودی دلیل بر تحریم نگارگری دارد بدین مضمون است: «عن النبی (ص) قال اشدا الناس عذابا یوم القیامه رجل قتل نبی او قتل نبی او رجل یضل الناس بغیر علم او یصور التماثیل» با این مفهوم: «از پیغمبر (ص) نقل است سه کس در قیامت مستوجب عذاب الیماند مردی که پیغمبر را بکُشد یا به دست پیغمبر کشته شود و مردی که خلق خدا را به غیر علم گمراه سازد و صورتگری که تصویر بسازد».(مأخذ: سمیه رمضان ماهی، http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=230966)
به نظر میرسد از مهمترین عوامل تحریم نقاشی و تصویرگری در صدر اسلام ترس از بازگشت نومسلمانان به مظاهر شرک و بت پرستی است. این موضوع بیشتر در صدر اسلام مطرح بوده است و امروزه در جهان اسلام با آن مواجه نمی باشیم. ما نه تنها در قرآن کریم با مساله ممنوعیت نقاشی مواجه نبودهایم بلکه اسلام همواره در مورد زیبایی و حس زیبایی دوستی انسان تاکید ورزیده است. (مأخذ: محمد کاظم حسنوند، 1382، 31-44).
در جهان اسلام معروفترین کتاب در زمینه شمایلنگاری که در دانشگاهها نیز زیاد به آن استناد میشود کتاب التصویر فی الاسلام عند الفرس، نوشته زکی محمدحسن و چاپ قاهره است.
به هر ترتیب منع صورتگری در اوایل دوران اسلامی تا حدودی موجب رکود هنر نقاشی در کشورهای اسلامی شد. این مسئله در مراکز مذهبی مانند مساجد آشکار است.تزیین مساجد منحصرا محدود به خطوط، اشکال هندسی، نقوش اسلیمی و ختایی بوده است، به گونه ای که هیچ گاه در مساجد به تصویر انسان و حیوان برخورد نمیکنیم. البته با وجود ممانعت شدید مذهبی، ایرانیان و حتی هنرمندان خاندان بنی امیه و بنی عباس دست از هنر نگارگری برنداشتند. ممکن است یکی از دلایل مخالفت دین اسلام با نگارگری و منع این هنر ، اجرای عدالت اجتماعی و عدم تبعیض بین قشرهای مختلف اجتماعی یعنی غنی و فقیر و یا حاکم و شهروند بوده باشد. چراکه در دوران قبل از اسلام بخش عمده ای از درآمد های عمومی صرف هزینه ی ساخت و تزیین کاخهای حاکمان میشده است، در حالی که در اوایل دوره اسلامی (دوره پیامبر اکرم(ص) و خلفای راشدین) در جهت رعایت مساوات و برابری بین مردم هیچ اثر نقاشی در تزیین کاخها مورد استفاده قرار نگرفته است. شایان ذکر است که در این زمان ساخت کاخ ها به کلی متوقف گردید و حتی خانه پیامبر اکرم و خلفای راشدین نیز مانند عامه ی مردم به صورت ساده و عاری از تزیینات بر پا شد. (سمیه رمضان ماهی، http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=230966)
– شمایلنگاری اسلامی در ایران
غالباً گفته میشود که رشد و توسعة نقاشی پیکرنما (فیگوراتیو) در ایران ناشی از گرایشهای شیعی است که این احادیث را کمتر جدی گرفته است. اما این تصور نیز با واقعیتهای تاریخی ناهمخوان است، چرا که شیعیان نیز به اندازة سنیها از احادیث تبعیت میکنند و از آن مهمتر اینکه تنها در سال 1501 میلادی بود که تشیع مذهبی رسمی ایران اعلام شد. نگرش اسلام به بازنمایی اساساً با آموزة سفت و سخت یکتاپرستی همخوان است که طبق آن هیچ خالقی جز خداوند وجود ندارد: آفریدن مشابه هر چیزی به دست انسان ممکن است تشبّه گستاخانه به قدرت خلق الهی تعبیر شود. شاید هیاهوی شمایلشکنی بیزانس این جهتگیری را شدت و حدّت بیشتری هم بخشیده باشد؛ به همین دلیل است که در شعر پارسی، «تصاویر» را عمدتاً به «دیرها»ی مسیحیان منتسب میسازند. از اینگذشته ممنوعیت مذکور در اسلام شاید نخستینبار در مورد مجسمه مطرح بوده، چرا که مجسمه – همچنانکه پیش از اسلام نیز در کعبه وجود داشت – ممکن بود انسان را به بتپرستی بکشاند، و تردید نیست که تا همین اواخر هنر مجسمهسازی در جهان اسلام بههیچ وجه توسعه نیافت. (مأخذ: ترجمه بخشی از مدخل Iconoclasm در Catholic Encyclopedia)
بخش دوم: شمایلشکنی در مسیحیت
واژة شمایلشکنی که از واژة یونانی eikōn (بهمعنای تصویر) و klasma (یعنی شکستن چیزی) گرفته شده، به مخالفت با تقدیس تصاویر اشاره دارد. این طرز تفکر کشمکشهای فراوانی را در حیات مذهبی امپراتوری بیزانس بین سالهای 724 تا 843 میلادی موجب گردید و مباحثاتی را پدید آورد که به ایضاح و شرح و بسط مباحث اعتقادی در باب شمایلنگاری منتهی گردید.
– ریشهها و علل این جنبش
برخلاف مسیحیان سوریه و ارمنستان، که بدون رد و انکار شمایلهای مقدس به آنها نقش آموزشی بسیار مهمی در بهتصویر کشیدن نوشتههای کتاب مقدس نسبت میدادند، مسیحیانی که در نواحی یونانیزبانِ امپراتوری بیزانس میزیستند، سنتهای پیشامسیحی خود را ادامه دادند؛ بنا این سنتها، تصاویر مذهبی نقش بسیار مهمی در پرستش خداوند داشت و به همینسبب شمایلها را با چنان حمیّتی میپرستیدند که شائبة بتپرستی از آن میآمد. این شمایلها را میبوسیدند، در اطرافشان شمع و عود روشن میکردند و سایر آداب و مظاهر پرستش را نسبت به آنها انجام میدادند. شک و تردیدی که مسیحیان واجد گرایشهای شرقی یا سامی نسبت به فرهنگ یونانی داشتند (و از قضا امپراتورانی که با شمایلها مخالف بودند از همین تبار بودند)، با ظهور و گسترش اسلام رو به فزونی گذاشت؛ چرا که اسلام اساساً بازنمایی جانداران را قدغن کرده بود. مخالفت مسیحیان با تقدیس شمایلها موجب پدید آمدن گرایشهای شمایلشکنانه را در نزد امپراتوران بیزانس و در طی قرون هشتم و نهم میلادی موجب شد. این جنبش بهسبب دشمنی امپراتوران مذکور با صومعهنشینی، که مرکز پرستش شمایلها بود؛ پیروزی تکذاتانگاری (monophysitism) (که اساساً شمایلشکنانه بود) در ایالتهای شرقی امپراتوری بیزانس (این ایالتها مرکز نیروهای مسلح بودند)؛ و همچنین به سبب تأثیر تفکر نوافلاطونی تقویت گردید.
– امپراتوران بیزانس و شوراهای کلیسا
برانگیختهشدن جنبش شمایلشکنی را نتیجة گامهایی میدانند که لئوی سوم (که بینسالهای 717 تا 741 م. بر مسند قدرت بود) در سالهای 725 و 726 میلادی برداشت؛ اما او دو سال قبلتر و با حمایت از کارهای دو تن از اسقفان آسیای صغیر یعنی کنستانتین اهل نیکولیا و توماس اهل کلاودیوپولیس مبنی بر مخالفت با نظرات گرمانوس اول، پاتریارک قسطنطنیه (715-730 م.) در مورد شمایلها، این کار را آغاز کرده بود. سیاست شمایلشکنانة امپراتور لئو نخستین بار بهصورت منع پرستش تصاویر جلوهگر شد. سپس به دستور او تمام شمایلها را از میان بردند، از جمله مجسمة عیسی مسیح که کنستانتین کبیر بر دروازة اصلی کاخ سلطنتی در کالسدون برپا کرده بود. لئوی سوم دو فرمان علیه پرستش شمایلها صادر کرد (یکی در سال 726 میلادی و دیگری به سال 729 میلادی) و گرمانوس را وادار کرد تا فرمان دوم را امضا کند و بعداً هم در سال 730 میلادی او را مجبور به استعفا نمود. مخالفتهای راهبان و برخی مقامات حکومتی قسطنطنیه با این احکام باعث پدید آمدن موجی از آزار و تعقیب را منجمله تبعید، مصادرة اموال، و گاهی توهین در پی داشت. پاتریارکِ جدید یعنی آناستاسیوس (730 تا 741 میلادی) و دیگر روحانیون عالیمرتبه همگی به فرامین امپراتور گردن گذاشتند، اما نابودی شمایلها در تمامی نواحی امپراتوری با یک شدت و حدّت پیش نمیرفت. در بیرون از مرزهای امپراتوری، جان دمشقی که در آن زمان در دربار خلیفه هشام (724 تا 743 میلادی) از خاندان اموی خدمت میکرد، با نوشتن سه دفاعیه ذیل عنوان دفاع از شمایلهای مقدس واکنش نشان داد. گرچه پاپ از رعایای حکومت امپراتور روم محسوب میشد اما پاپ گریگوری دوم (715-731 میلادی) و گریگوری سوم (731-741 میلادی) هر دو با دستور لئوی سوم مبنی بر نوشتن تعقیبنامه مخالفت کردند و شورای روم (731 میلادی) نیز بر این مخالفت صحه گذاشت. رقیبان لئو بر ضعف [نظری] سیاست امپراتور تأکید کردند، یعنی ادله و براهین کلامی موجود را برای این دیدگاه بسیار سست و اندک میدانستند.
امپراتور کنستانتین پنجم کوپرونیموس (741-775 میلادی) فرزند لئوی سوم سیاست شمایلشکنانة پدر را توسعه بخشید. او در سال 752 میلادی به بسط نظریة منع پرستش شمایلها همت گماشت و در سال 754 میلادی نیز شورای هیریا این نظریه را تحکیم بخشید، شورایی که 338 کلامشناس مجبور شدند در آن شرکت کنند. توجیه لئوی سوم برای شمایلشکنی منع سختگیرانة پرستش هر چیزی بود که به دست انسان ساخته شده باشد، اما آموزههای شورای هیریا مبنایی مسیحشناسانه داشت. مدافعان پرستش شمایلها بازنمایی مسیح را در شمایلنگاری، نتیجه و اثباتی برای تجسد وی میشمردند. کلامیون شمایلشکن مدعی شدند که بازنمایی منجی یا در حکم از تفکیک قائل شدن بین ماهیت دوگانة اوست و یا عبارت است از حد قائل شدن برای شخص او، حال آنکه نمیتوان [با خط] آن رامحدود کرد. چرا که آنها بر جداییناپذیری ذاتی خداوند تأکید داشتند. استدلالهای آنها به شفاف شدن مباحث کلامی در مورد شمایل منجر شد، چرا که طرفداران شمایلپرستی وادار شدند موضع خود را توجیه کنند و این کار را با احیای تمامی آموزههای مسیحیت، که در قرون سوم تا هشتم بسط پیدا کرده بود، انجام دهند. شورای هیریا در سالهای بعد حکم به سرکوب وحشیانة راهبان داد، زیرا اینان هم مهمترین مخالفان شمایلشکنی بودند و هم عمدهترین منتقدان مدعای امپراتور مبنی بر برتری و مرجعیت خود هم در مورد مسائل کلیسا و هم در امور دنیوی. بسیاری از صومعهها ویران گردید و به امکانی غیردینی تبدیل شد، و بسیاری از راهبان کشته شدند، تبعید گشتند، شکنجه یا مثله مثله شدند و یا مجبور به ازدواج و بازگشت به زندگی عادی گردیدند. محکومیت صریح این سیاست از سوی آن دسته از پاتریاراکهای شرقی که از حوزة نفوذ قسطنطنیه بیرون بودند، و همچنین از سوی پاپ در شورای ضدشمایلشکنانة رم (769 میلادی) اعلان جدایی میان مسیحیت شرقی و غربی بود.
– ختم غائله
پس از مرگ امپراتور شمایلشکن، لئوی چهارم (775 تا 780 میلادی)، بیوة امپراتور یعنی ملکه ایرنه موقتاً پرستش شمایلها را احیاء کرد. ایرنه تا سال 790 میلادی نیابت فرزند خردسالش کنستانتین پنجم را به عهده داشت؛ او بعدها به زور از بر تخت نشستن کنستانتین جلوگیری کرد و خود را «امپراتور» بیزانس نامید. ایرنه از ناحیة یونانینشین امپراتوری برخاسته بود و طرفدار پرستش شمایلها بود. او در سال 784 میلادی منشی خود تاراسیوس را بهعنوان پاتریارک قسطنطنیه منصوب کرد و در سال 787 میلادی دومین شورای نیقیه را ترتیب داد. پس از آنکه نُه تن از اسقفان شهرهای مرکزی و همچنین دو تن از اسقفان آسیای میانه از بدعت شمایلشکنی اظهار ندامت کردند، همة این اسقفهای شمایلشکن را به شورا راه دادند؛ شورا رسماً مشروعیت پرستش تصاویر را ذیل عنوان پرستش «غیرمستقیم» اعلام کرد، که این پرستش بهواسطة شمایلها به شخصیت اصلی [بازنمایی شده] میرسید. پایان موفقیتآمیز این شورا، که در آن دو تن از نمایندگان پاپ نیز حضور داشتند، موجب برقرار شدن صلح میان کلیسای شرقی و غربی گردید، احیای صومعهنشینی را باعث شد، و به مدد نوشتههای تئودور استودایت (759-826 میلادی) و نیکفوروس پاتریارک قسطنطنیه (815-806 میلادی) گسترش مباحث کلامی در تأیید شمایلها را موجب گردید.
تئودور و نیکفوروس پس از 813 میلادی مجبور شدند دوباره به جدال با شمایلشکنیای بپردازند که در این زمان سر برآورده بود، و این هنگامی بود که ارتش، که مخالف پرستش شمایلها بود، لئوی پنجم از اهالی ارمنستان را به قدرت رساند. امپراتور جدید شورای هاگیا صوفیا (815 میلادی) را ترغیب کرد که فرمان 787 میلادی خود و همچنین رأی شورای هیریا را بیاعتبار بداند. نیکفوروس در سال 815 میلادی چندین رساله علیه شورا نوشت؛ تئودور نیز چنین کرد اما از استدلال متفاوتی بهره گرفت: او بر این نکته پای فشرد که مسیح کاملاً هیئت یک انسان را بهخود گرفته است و به همین سبب بازنمایی او از طریق تصویر پذیرفتنی است. در طول حکومت لئوی پنجم و جانشین او میشل دوم (820-829 میلادی) و تئوفیلوس (829-842 میلادی) تعقیب و آزارهایی که شمایلشکنان به آن دست زده بودند، دوباره سر بر آورد. در سال 843 میلادی به فاصلة اندکی پس از مرگ تئوفیلوس، ملکه تئودورا، که نائبالسلطنه نیز بود، امر به تشکیل شورای دیگری در قسطنطنیه داد و پرستش شمایلها را احیا کرد. کلیسای ارتدوکس در اولین یکشنبه از دورة لنت[1] در هر سال این واقعه را جشن میگیرد و از آن بهعنوان «پیروزی ارتدوکس» نام میبرد چرا که پذیرش مباحث کلامی در تأیید شمایلها را بهعنوان آموزهای برخاسته از متن مسیحیت تلقی میکند. (مأخذ: ترجمه بخشی از مدخل Iconoclasm در Catholic Encyclopedia)
بخش سوم: شمایلنگاری یهودی
شمایل نگاری در یهودیت، چه واقعاً در آثار هنری بازنمایی شده باشد و چه صرفاً بهصورت تصویرهای سنتی وجود داشته باشد (که گهگاه در متون ادبی به آن اشاره شده است)، از همان آغاز بر اساس «منع تصاویر» در عهد عتیق شکل گرفته است. این ممنوعیت که در کتاب مقدس یهودیان به شکلهای گوناگونی آمده است را میتوان به صورتهای زیر فهم کرد: (1) ممنوعیت استفاده از هرگونه تصویر در مناسک مذهبی صرفنظر از موضوع آن (2) ممنوعیت به تصویر کشیدن خداوند و استفاده از آن در مراسم مذهبی بهمثابة بت. با اینکه تأویل نخست از ممنوعیت تصاویر رواج چندانی پیدا نکرد (چنانکه عهد عتیق نیز خود در این زمینه گواهی میدهد) تأویل دوم بسیار فراگیر بود. شاید قطعیترین ویژگی شمایلنگاری در یهودیت پرهیز مداوم از بهتصویر کشیدن خداوند به هر شکل ممکن بوده است. این موضوع تا حد زیادی در مورد قدیسان نیز صحت دارد: اگرچه ادبیات پارسانامهنویسی[2] در یهودیت پدید آمد اما به هیچ عنوان خبری از تصاویر قدیسان در آن نبود. پس شمایلنگاری دینی یهودیت از همان آغاز با سنتهای رایج در مسیحیت غربی در تضاد بود. تصویرگری یهودیت را، از زمان از کف دادن استقلال سیاسی در سال 71 میلادی، نمیتوان در چارچوب هنر گنجاند و هیچ حمایت رسمی از نمادهای آن صورت نگرفت. اما هنر یهودی نیز همانند هنر و تصویرسازی اقلیت دایاسپورایی[3] و در طول قرنها درخشید. شمایلنگاریای که در دل این همه محدودیت رشد و نمو کرد، صرفاً در چند دورة اندک پدید آمد و درونمایههای آن تکراری بود. (مأخذ: ترجمه بخشی از مدخل Iconoclasm در Catholic Encyclopedia)
بخش چهارم: راز بتواره بودن تصویر چیست؟
با توجه به مباحث مذکور راز بتواره بودن تصویر را میتوان در مباحث زیر جستجوی کرد:
– آفریدن مشابه هر چیزی به دست انسان ممکن است تشبّه گستاخانه به قدرت خلق الهی تعبیر شود.
– گامبریچ در کتاب تاریخ هنر خود به مثال جالبی اشاره میکند. وی میگوید اگر مثلاً تصویری یکی از افراد مورد علاقه خود را از روزنامهای جدا کنیم، نمیتوانیم به همان راحتی مثلاً چشمان این تصویر را سوراخ کنیم که قادر به سوراخ کردن سایر قسمتهای روزنامه هستیم. هرچند میدانیم که این کار در واقع هیچ تأثیری در وضع فرد مورد نظر ندارد، اما در ضمیر ناروشن خود از این کار اکراه داریم. و البته این حس در نزد انسان بدوی بسیار قویتر بوده و ریشه بسیاری از آیینهای شمنی و نقاشیهای دیواری است. (مأخذ: گامبریچ، صص 28-30)
– مسئله بسیار مهم دیگر، قدرت اقناعکنندگی تصویر است. در عرفان اسلامی اصطلاحی داریم با عنوان «عین الیقین» یا عبارتهایی نظیر: تا به چشم نبینم، باور نمیکنم. قدرت تصویر در اقناع کردن از آنجا ناشی میشود که قوهای که بیشترین کمک را به شناخت انسان میکند، دیدن است.
لذا به نظر میرسد مسائل فوق هم اشاره به قدرت نهفته در تصویر یعنی مسئله همذاتپنداری ما – چه با تصویر و چه با آفریدگار بودن تصویر – دارد و هم تصویر نمادی از شناخت و بالاترین درجه شناخت است. با این دیدگاه است که میتوانیم قدرت نهفته در تصویر و البته رسانههای تصویری را درک کنیم.
بخشهای زیادی از این مقاله ترجمه و اقتباس از منابع مختلف بوده است، ممنون میشوم اگر سایر دوستان بتوانند بهخصوص در مورد قدرت تصویر نکاتی را به من بیاموزند.
فهرست منابع
– التصویر فی الاسلام عند الفرس، نوشته زکی محمدحسن و چاپ قاهره
– بررسی مسئله ممنوعیت نقاشی در اسلام ، محمد کاظم حسنوند ، مجله بین المللی علوم انسانی، شماره 1، زمستان 1382، صص 31-44
– تاریخ هنر، ارنست گامبریچ، ترجمه علی رامین، صص. 28-30
– سمیه رمضان ماهی، http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=230966)
– مدخل Iconoclasm در Catholic Encyclopedia)
پینوشتها:
1. Lent، اصطلاحاً به دورهای چهل روزه، از 40 روز پیش از عید رستاخیز مسیح (Easter) تا عید مذکور، اطلاق میشود که مسیحیان در آن غذای کمتری میخورند و از انجام برخی کارها پرهیز میکنند. م.
2. Hagiography، همانگونه که از متن پیداست به زندگینامة قدیسان اختصاص داشته است. از این حیث شاید بتوان آن را با تذکرهالاولیا و کتابهایی از این دست مقایسه کرد.
3. Diaspoar، اصطلاحاً به فرهنگ و هنری گفته میشود که در میان اقلیتهای قومی و مذهبی و با در مهاجرت شکل میگیرد.
الف جان مقاله ی تخصصی و عالی بود .
همانطور که اشاره شد مخالفت با مجسمه سازی در اسلام با حدت و شدت بیشتری صورت گرفته و به همین خاطر مجسمه سازی در دنیای اسلام پیشرفته قابل توجهی نداشته است .. جالب اینکه دردوران انقلاب اسلامی هم با نوعی از شمایل شکنی مواجه هستیم . مثل تخریب مجسمه ها در دانشگاه های هنرهای تزیینی دانشگاه تهران و کارگاه مجسمه سازی لیلیت تریان .
نکته ی دیگری که قابل نوجه بود بحث های نظری میان مخالفان و موافقان شمایل شکنی در مسیحیت بود . یه سوال برایم مطرح شد که آیا در اسلام چنین بحث هایی صورت گرفته و مکتوب موجود است ؟
محمود جان، بله انقلاب اسلامی در دوره ای درست شبیه طالبان (و رفتارشان با مجسمه بودا در افغانستان) عمل کرد. در مورد منابع مکتوب تنها کار مهمی که هست همان کتاب زکی محمد حسن است که به فارسی هم ترجمه شده است (انتشارات سحاب) هرچند کتابی خیلی قدیمی است اما هنوز هم بعضی از استادان دانشگاه به آن استناد می کنند. غیر از این هم مقالات پراکنده ای در این زمینه هست. مثلاً بررسی مسئله ممنوعیت نقاشی در اسلام ، محمد کاظم حسنوند ، مجله بین المللی علوم انسانی، شماره ۱، زمستان ۱۳۸۲، صص ۳۱-۴۴ به همین مسئله اختصاص دارد.